کوهستان هومل و وداعی سخت با « بیان »

هر سال به 7 تیر سالروز بمباران شیمیایی شهر سردشت که نزدیک می شدیم شور و شوق « بیان » را فرا می گرفت . شب شعر ، تراکت ، پوستر در نفی سلاح های کشتار جمعی ! عاشق شهرش سردشت بود و همیشه با آب و تاب از جنگل های طلایی آن ، از جاده هایی که پیچ و تاب میخورد از صدای دل انگیز آبشارهای سردشت ، از کوهستان هومل می گفت .

برای او همه ی روزها 7 تیر بود و همه سالها 66 !  آنچنان در وصف  کوهستان هومل می گفت که انگار خود به انجا رفته ایم . هرگاه حتی به صورت گذرا از سردشت رد میشدم نا خوداگاه در کوچه و خیابان سردشت به دنبالش می گشتم که شاید گذری هم که باشد ببینمش ! دختر محجوب ، شاعر ، دوست داشتنی و ارام ...

عاشق کوهستان بود ، متنفر از جنگ ، همیشه با کوچکترین بهانه ای من را به شهرش دعوت میکرد از عروسی برادرش که میگفت به اندازه ی چشمهایش دوستش دارد گرفته  تا دعوت به کوهستانهای سردشت ! تیر ماه که میشد فکر و ذکر « بیان » بازتاب بمباران شیمیایی شهر سردشت بود ، از شب شعر گرفته تا تراکت و عکسهای کودکان قربانی . همه ی حرفهایش از سردشت بود زیبایی هایش ! همیشه میگفت بمباران شیمیایی مردم بی دفاع سردشت را نباید کسی فراموش کند . بارها من را به سردشت و زیبایی های کوهستان هومل دعوت کرده بود.

امسال مصادف با تیر ماه به سردشت رفتم و از همان اول برنامه به دنبال این دوست قدیمی میگشتم تلاشم بی فایده بود با خودم کلنجار می رفتم مگر می شود تیر ماه آنهم به بهانه ی بمباران شیمیایی شهر سردشت و در این شهر برنامه ای باشد و « بیان » نباشد؟ شب گذشت و صبح در کوهستان هومل صعود میکردم و این سوال بی جواب که پس چرا « بیان خضری » حضور ندارد؟ سر قله که رسیدیم چند دختر جوان هم دانشگاهی سلام کردند . نشناختمشان می گفتند هم دانشگاهی بودیم گفتم بیان خضری کجاست؟ دختر جوان گفت هنوز هم کوهنوردی می کنید؟ گفتم نگفتی بیان خضری چرا نیومده؟ نکنه شهر دیگه ای رفته؟

مکثی کرد و گفت  مگر ازش بی خبری؟ سری تکان دادم یعنی اره بی خبرم!

گفت توی تصادف به همراه برادر و خواهرش بهار امسال فوت کردند ...


یک لحظه نفهمیدم چی گفت ؟ فقط حرفهایش تو گوشم می پیچید ! بیانه دیگر نیست و بغض کرد . برای اولین بار جلوی تمام اون جمعیت بغضم ترکید ، اشک امان نمی داد . هیچ کس اشکهای من را تا به امروز ندیده بود . انقدر دعوت کرد و نرفتم ، انقدر از هومل و زیبایی هایش گفت و نرفتم ، آنقدر از جنگل های طلایی و صدای سرفه ی مصدومان شیمیایی گفت و نشنیدم که امروز رو برام سخت ترین روز عمرم کرد .

دیگر در کوچه و خیابان سردشت نباید به دنبالش میگشتم دیگر خواهرش هم نبود که گاهگاهی از وی خبری بگیرم . ئاوات برادرش هم که به اندازه ی چشمهایش برایش عزیز بود هم رفته بود . برای اولین بار در سردشت احساس غربت کردم .

دشت های سرسبز سردشت امروز در جلوی چشمانم برای ساعاتی تار شده بود براستی سخت بود در کوهستان هومل بودن و خبر مرگ بیانه شنیدن ! چه مکان سختی برای وداع انتخاب کرده بودی ...

« بیان » عزیز  این بار من اومدم ،  تو نبودی ...

نمی دونم من بی معرفتم یا تو ؟

من دیر اومدم یا تو زود رفتی ؟

خاطراتت همیشه به عنوان یک دوست بسیار بسیار عزیز در دل من و تمام همنوردانم جاودان خواهد بود ، متانتت ، لبخند هایت ، دغدغه هایت ، اشعار زیبایت همه برایمان خاطراتی شیرین بود . 

روحتان شاد و یادتان تا ابد در دلهایمان جاودان خواهد بود

کوچ همنورد ...

این روزها دیگر نباید به هیچ تابلویی نگاه کنم دیگر حتی دیدن آدمها توی کوچه و خیابان هم باور نکردنی است . دیروز غروب دختر جوان همنوردمان را لبخند بر لب در خیابان دیدم . امروز صبح فقط تابلویی که بزرگ نوشته بود جوان ناکام !

هنوز یک هفته از کوچ همنوردمان نمی گذشت که تاسف پرواز دوستی دیگر من را تکان داد . همین اول صبح باید در لابلای خاطرات به دنبال جملات ، سخن ها و لبخند ها گشت چرا که تنها چیزی که می ماند همین لحظات است . 

کوچ نابهنگام همنورد مان سرکار خانم عیسی زاده را به جامعه ی کوهنوردی سقز تسلیت میگم . 

ایشون چند سال پیش در حوزه ی کوهنوردی وبلاگی ساختند و برای مدتی فعال بود وبلاگ چیا ! اما دیگر برای همیشه وبلاگ و گروه چیا در دل خاک ارام گرفته است . 

عهد می بندم دیگر در خیابان هیچ تابلویی را نگاه نکنم ...

روحش شاد و یادش گرامی 

در خصوص ماکالو 1380 ( نقدی از مخاطبان )

دوست عزیزمان جناب آقای اسدالله نصیری در متنی نسبتا طولانی نقدی نوشته اند در خصوص آنچه در این وبلاگ در خصوص ماکالو نگاشته شده است و دیدگاه شخصی خود را در این خصوص بیان نموده اند . ضمن احترام به نظر این مخاطب عزیز مطلب ایشان را که به صورت تمام و کمال  مردود و غیر قابل دفاع می پندارم اما جهت استحضار خوانندگان عینا منتشر می نمایم . 


عزیز ارجمندبا سلام و احترام

ضن تشکر از ریزبینی و موشکافی شما پیشاپیش از اینکه اسباب مزاحمت ایجاد نموده ام عذرخواهی می نمایم.

درمورد مواردی که عنوان فرمودید نکاتی به عنوان مقدمه ارائه می شود:

اگر به کلمات و لغات ،جملات و افعالی که  در کتاب ماکالو هیولای سیاه بکار رفته است دقت لازم را مبذول فرمایید متوجه می شوید که از زبان نویسنده هیچ اشاره ای به فتح  قله نشده است بلکه رویدادهای آن لحظات را همانگونه که اتفاق افتاده با قلم به تصویر کشیده است. لازم به ذکر است مواردی که با رنگ قرمز ثبت شده نظرات بنده حقیر می باشد.

به این بندها دقت فرمایید:

آقاي افلاکی دایماً به رضا تذکر میدهد تا مسیر را اشتباه نرود. وي نیز به دنبال جاي پاي

نیوزیلندیها و نفرات تیم شیلی به خط الرأس نزدیک میشود. باد شدید همه را غافلگیر کرده است. ..(شرایط جوی نامناسب ) محمد، رضا را به حرکت سریعتر ترغیب نمود. پشت سر رضا آقاي افلاکی، محمد و حسن قرار دارند. اکبر و داود نیز به همراه جلال پیش از شرپاها خود را به خط الرأس رساندند. در سمت چپ و رو به شرق نقابی عریض ..... در سمت راست نیز صخره ها و سنگهاي سرخ .... (با توجه به شرایط جوی نامناسب و قرار گرفتن در شرایطی چون نقاب امکان بروز خطر وجود داشته است) در روبرو برجی کوچک در انتظار افراد است. بچه ها به سمت برج میروند درست در جاي پاي تیم روز قبل، رشته طنابی نازك از نوك برج به پایین آمده،(با استناد این مورد می توان گفت که زیر برج رسیده بودند) آقاي افلاکی کمی نگران است، مبادا در گامهاي آخرحادثه اي رخ دهد( به نگرانی های مکرر آقای افلاکی بعنوان کمک سرپرست تیم دقت شود). ظاهرا وي رضا را نمی بیندولی محمد با نشان دادن او آقاي افلاکی را آرام میکند. در نهایت کوه سیاه و سخت با بوسه اي گرم، نرم میشود.(از هیچ کلمه ی این گزاره مفهوم صعود نهایی استنباط نمی شود و صرفا می تواند احساس نزدیکی به قله را با بیان ادبی به تصویر کشیده باشد) همه در کنار برج حلقه زده اند (نگفته است که روی قله بلکه کنار برج ثبت شده است )و باد، فریاد(زنده باد ایران) را با خود به اطراف مخروط قله میبرد. ( این جمله خود مبین این است که مخروط قله بالاتر از محلی قرارداشته است که افراد آن جا بوده اند)همه به دور یکدیگر حلقه زده اند در حالیکه دستان یخ زده خود را در دست یکدیگر قرار میدهند. حسن دوربین فیلمبرداري را در میآورد ولی دوربین یخ زده و او با عصبانیت آن را به داخل کوله پشتی خود میاندازد. (این مورد در برخی گزارش ها دیده شده است و مسئله ی غیر معمولی نیست و قطعا در صعود های زمستانی در کوه های ایران نیز مشاهده شده است که با توجه به شواهد ارائه شده در فرایند اجرای برنامه ٰدوربین همراه این افراد با توجه به وضعیت مالی گروه دوربین قوی نبوده است )خوشبختانه دوربین کوچک داود مشغول تصویربرداري است. (پس علی رغم به مشکل خوردن دوربین یکی از افراد دوربین دیگری وجود داشته و کار می کرده است )و لحظاتی بعد از پشت بیسیم آقاي افلاکی با صدایی لرزان فریاد میزند(علی حیدر کرار) ما بر فراز قله ماکالو هستیم.(در این مورد دقیقا اتفاقی که رخ داده است به صراحت و صداقت بیان شده است و این گزاره نقل قولی است که از زبان آقای افلاکی بیان می شود نه از زبان نویسنده کتاب)

و اما نکات مهم تر و موارد اصلی:

دوست عزیز و دوستان عزیز

کاش من هم یک کوهنورد بودم و موارد اعلام شده از سوی شما را بهتر درک می کردم .اگر چه علاقه ای به طبیعت دارم و این ذوق مرا به دامان طبیعت فرا می خواند اما تا جایی که با برخی کوه پیمایان و کوهنوردان مراوده داشته ام در گزارشها و خاطرات این عزیزان موارد مشابه ای ذکر شده است که تا نزدکی قله رفته اند و بنا به شرایط موجود روی قله که در این کتاب نیز بیان شده است( شرایط نامناسب جوی ،وجود نقاب) با توجه به شرایط جوی نامناسب کار عاقلانه این است که افراد دچار بیماری تب قله نشوند و با احترام به نظر سرپرست و کمک سرپرست گروه مطیع ایشان باشند که در این کتاب نیز تبعیت از سرپرست و کمک سرپرست برنامه قابل تقدیر است .

سوالی که مطرح می شود این است:

1-  1- اگر این گروه سی و پنچ متر باقی مانده را نیز صعود می کردند و به قول شما صعود کامل می شد اما به هر دلیلی حادثه ای رخ می داد اکنون در مقام قضاوت چگونه باید سرپرستی گروه و نیز افراد گروه را مورد ارزیابی قرار می دادیم؟

2-  2- با توجه به مواردی که از کتاب مورد نظر(ماکالو هیولای سیاه) استخراج شد نویسنده در هیچ قسمت اشاره به صعود قله نداشته است و تنها نقل قول یکی از افراد گروه را ثبت کرده است،اینک سوال این است که اگر من و شما در آن شرایط قرار داشتیم و از سی و پنج متری یک قله ی بالای هشت هزار متری بازمی گشتیم ادعای صعودمان تا قله ی فرعی آن قله را خدشه دار می کردند چه واکنشی نشان می دادیم؟

 اگر زحمات چند ماهه تا ارتفاع8463 نادیده گرفته می شد و نیمه ی دیگر آن که 35 متر فاصله مورد نقد ناجوانمردانه قرار می گرفت چه حسی به من و شما دست می داد؟

با توجه به شواهد موجود در این که سال 80 این قله بصورت کامل صعود نشده است جای تردید نیست تا جایی که یکی  از افراد گروه گفته است من هیچگاه به قله اصلی نرسیدم وطبعا این فرد در گروه نیز نسبت به بقیه گروه جلوتر بوده است،اما آیا بهتر نیست من و شما که از دور دستی به آتش داریم ضمن پاسداری از کار بزرگ این گروه تا همان ارتفاع 8463 متر(قله فرعی) به همان اندازه نگاهبان این میراث باشیم و مشوق دیگران برای ادامه باقی مانده تا قله ( 35متر) که خوشبختانه این مهم نیز به وقوع پیوست و آقای قیچی ساز با استفاده از تجربه ی همنوردان قدیمی خود، مفتخر به صعود ماکالو شد.

ناگفته نماند این ایراد برای مسئولین وقت همچنان وارد است که ضمن تقدیرو تشکر از اعضای محترم گروه و دست اندرکاران این برنامه، باید با بررسی شواهد و گفته ها و گزارش گروه و تطبیق آن با شواهد وگزارش های معتبر ، نسبت به برنامه نظر کارشناسی خود را اعلام           می داشتند، هر چند شاید این نظر مطابق میل برخی از اعضای گروه یا مسئولین وقت نبوده باشد ، اما این مهم مغفول مانده است.جای بسی خوشبختی است که یکی از اعضای حاضر در  آن برنامه پس از گذشت چندین سال نسبت به شبهات وارده پاسخ منطقی داده است و جای بسی تاسف است که ما به جای تقدیر از انصاف و شجاعت ایشان دست به تخریب می بریم و قانون همه یا هیچ را نسبت به دست اندرکاران آن برنامه بکار می بریم.

کاش یک کوهنورد بودم و تخصصی تر مسائل موجود را موشکافی می کردم .برایم تعجب آور است که در عالم کوه نوردی بویژه در فضای مجازی افرادی هستند که هنوز آب برف نخورده اند!و شاید دیواره ای را تا انتها پا به رکاب نشده اند!و شاید مثل من هنوز دریاچه سبلان را قله می پندارند این چنین به جای نقد منصفانه که جای تقدیر دارد بی محابا به افراد صاحب سبک و با تجربه می تازند.

امید است رنگ و بوی صداقت و احترام به بزرگان رشته های ورزشی در جامعه ی مابیش از پیش  متبلور شود ونیز بزرگان  و پیشکسوتان ما  با شجاعت و صداقت همیشگی و صعه ی صدر پاسخگوی نقادان منصف باشند.

آب دریا را اگر نتوان کشید                                       هم به قدر تشنگی باید چشید

اسدا... نصیری

فوتبال ایران و تکرار حماسه ی ملبورن ...

این روزها تنها چیزی که می تواند من را به وجد بیاورد موفقیت جوانانی است که به کره جنوبی رفته اند . جوانانی که هرکدام انگیزه ای پر ارزش در دنیای ورزش دارند دنیایی که می تواند بخشی از اعتبار ایرانی و ملی را به این کشور بازگرداند . 

یقین دارم هیچ چیزی غیر از این موفقیت در این روزها نمی تواند پیام اور جشن ملی باشد . جشن ملی یعنی موفقیت ورزشکارانمان در عرصه ی بین المللی بدون در نظر گرفتن یک ایدئولوژی خاص ! و این یک جشن ملی است به معنی واقعی کلمه . 

امیدوارم  همچون اندرانیک تیموریان که عاشقانه برای تیم کشورش تلاش می کند!  مسئولان سبک مغز ،موفقیت این جوانان را  بر خلاف سال 98 به همه ی ادیان ، مذاهب و دگر اندیشان تبریک بگویند و شادی این دستاورد لذت بخش را به کام دگر اندیشان تلخ نکنند . 

پی نوشت : هیچ وقت حسرت و نگاه مارک بوسنیج دروازه بان استرالیا را فراموش نمی کنم در جایی که فقط نشست و به توپ هم نگاهی نکرد و بلند شد نگاهی به بازیکنان خوشحال ایران کرد و فقط سکوت  ... این صحنه برایم یکی از نوستالوژیک ترین خاطرات است .

شباهت بازی ایران استرالیا با بازی  ایران و کره جنوبی در تحقیر کردن فوتبال ایران توسط این دو کشور است . در هردو مسابقه فوتبال ایران و یا کشور ایران مورد تحقیر قرار گرفته است. شاید این مسابقه به نوعی تکرار حماسه ی ملبورن باشه ! 

وداع با استاد جلیل شهناز

مردي كه دستانش بوي عشق مي داد و از سرپنجه هايش موسيقي مي چكيد

  

روحش شاد و یاد و نامش جاودان 

تار: چهار مضراب دشتی 

موسیقی : ران دوش

ران دوش ، پیشکه ش بی رانه که ت / تو بانگ مه که ئه ی گیانه که م / گشت رانه که ت قوربان ئه که م

دختر شیر دوش ، گله ام پیشکشت ، تو گله را صدا نزن من خود رمه ام را فدای تو خواهم کرد 

عاشقانه ای دیگر از استاد مظهر خالقی که عشق را در سالهای دور سرزمین پدریم بار دیگر برای ما نسل امروزی ها زنده کرده است . بی اختیار با شنیدن نوای دلنشین استاد خالقی در کوچه پس کوچه های تاریخ موسیقی کردستان قدم می گذاری که آمیخته است با عشق و دلدادگی و معیشت روستایی سالهای دور کردستان  ! 

در کوهستان قندیل بودم و سرمست از خروش آبشارها و مناظر بی بدیل این کوهستان و در میان سیاه چادرهای عشایر منطقه ؛ این موسیقی آنچنان من را به وجد اورده بود که هنوز با گذشت مدتها هرگاه این ترانه را می شنوم به یاد طعم دوغ در کاسه ی گلی می افتم و نگاه های دختران شیر دوش ( بیری وان ) که در ابتدا به چشم غریبه و سپس مهمان ما را برای دقایقی پذیرفتند ...

وظیفه ی دوشیدن رمه در روستا بر عهده ی دختران  بود و آنها را در زبان کردی ( بیری و بیریوان یا راندوش ) خطاب میشدند . از گذشته ها هرگاه این واژه شنیده می شود کردها به یاد دلدادگی پسران و دختران جوان روستا یا ایل می افتند . خاطراتی که در تاریخ موسیقی این دیار به یادگار مانده است این عشق دلدادگی امیخته است با روزمرگی هایشان  ، نوای کبک ، موسیقی زنگوله ی رمه و نگاه شرمگین جوانان ...

بو به ئیره ده چی له نجه و لاره ئه که / جه حیل به گوشه ی چاو زامدار ئه که

ئای گه ردو گه ردو گه ردانه / یارم شه معه و خوم په روانه / کوشتمی ئه و جووته چاوانه

مه شکه و شیر ت مه خه له شانت / نه کوو ماندوو بی ، دوور بی له گیانت

ئای شوخی رانه بیر گه که م / گولاله ی ناوی میرگه که م / هه ناو و روح و جه رگه که م


  

 عکس: کردستان منطقه ی بالکایتی 

پی نوشت : عاشق سیاه چادرهای کردستانم 

وب گردی: مچ دزد عکسهایتان را بگیرد

فکر کنم برای خیلی ها تا بحال پیش اومده باشه که یک عکس رو بخوان توی فضای اینترنت پیدا بکنن . یا دنبال سایز بزرگتر عکس بگردن ! جستجو کردن توی گوگل و امکاناتش هم خیلی وقتا به کمک ما نمیاد . اما سایت .tineye یک سایت بسیار خوب برای پیدا کردن تصاویر مشابهه هست . در این سایت هم میشه از عکسهای داخل سیستمتون استفاده بکنید هم ادرس های اینترنتی و اون عکسها رو در فضای اینترنت براتون پیدا میکنه ! 

از این سایت استفاده های زیر رو می شه برد: 

1-ممکنه شما یک عکسی از منظره ای گرفته باشید و دلتون بخواد  سایتهایی که بدون اجازه ی شما از اون عکس استفاده کرده پیدا کنید . 

2- عکسی در اختیار دارید که بخواهید منبع اون رو پیدا کنید 

3- عکسی که در اخیتار دارید سایز مناسبی نداره و دوست دارید همین عکس رو با سایز اصلی در فضای اینترنت پیدا بکنید 

از جمله امکانات دیگری که این سایت داره افزونه ی موزیلا و گوگل کرومه که می تونید به این مرورگرها اضافه کنید 

در « آن روی سکه » به دنبال «حقیقت » نباشید !



عنوانی که محمد حسن نجاریان برای کتاب آتی خود در نظر گرفته است کتابی که پس از یک دهه نوشته می شود . شرح حالی از پرواز زنده یاد محمد اوراز در قله ی گاشربروم 1 . سابقه ی نوشتن کتاب در خصوص هیمالیانوردی ایران همواره همراه بوده است با اغراق و بزرگ نمایی . شاید بزرگنمایی های غیر عادی ، اندک نویسنده های حوزه ی کوهنوردی آنچنان غیر معمول است که نمی بایست از آن گذشت .

کتاب هیولای سیاه نوشته رضا زارعی عضو تیم ملی کوهنوردی ایران در یک دهه ی گذشته  نمونه ای از اولین کتابهای آمیخته با دروغ است به شکلی که آنچنان رویا پردازی و شخصیت پردازی شده است که نمی توان به سهولت آنها را پذیرفت . رضا زارعی شرح حال صعود کوهنوردان ایرانی را به قله ی ماکالو در این کتاب درج کرده است که به نظر می رسد بیشتر هدفش تبلیغات برای فدراسیون و دریافت مزایای قهرمانی است اما نوشتن کذبیات صرفا برای منافع شخصی بارزترین برداشتی است که میتوان از این کتاب داشت . سال 1391 رضا زارعی معترف شد که برخی از مطالب این کتاب و صعود به ماکالو توسط تیم ملی واقعیت ندارد و آنها بر خلاف عنوان کردن صعود ماکالو هرگز به این قله صعود نکرده بوند .

اما اورست کوهی فراتر از ابرها نیز  کتاب دیگری است که در خصوص صعود تیم ملی کوهنوردی ایران به قله ی اورست به قلم بازهم رضا زارعی به همراه همایون بختیاری منتشر شد این کتاب سرنوشتش چندان با صعود ماکالو تفاوت ندارد . رویاپردازی های بیش از حد ، بزرگنمایی ها و نهایتا صعود به قله و فریاد های زنده باد ایران و ... و صد البته در این کتاب عنوان شد 4 نفر موفق به صعود قله ی اصلی شده است که صرفا صعود جلال چشمه قصابانی در این صعود مسجل شد و ماباقی نفرات عکسی بالاتر از قله جنوبی از آنها منتشر نشد .

کتاب رویای صعود از محمد حسن نجاریان نیز شرح حال صعود کارگران ایران به قله ی برودپیک بود ، که به شخصه با برخی از اعضای تیم گفتگو کردم و همگی از دروغها و بزرگنمایی های غیرعادی که معمولا در نوشته های نجاریان به چشم می خود می گفتند . و حتی به کنایه اظهار داشتند که ممکن است این کتاب را در خواب نوشته باشد . باری به هر جهت رویای صعود برودپیک نیز چندان منطبق با واقعیت های صعود نبوده است که اتفاق نظر برخی از اعضای تیم همگی بر این موضوع صحه می گذارد .نوشته های نجاریان عموما بر مبنای ادبیاتی شبیهه رمان و یا یک اثر ادبی همچون شاعران و رویا نویسان دهه های گذشته است . کودکانه در رویا سیر کردن بدون در نظر گرفتن واقعیات رخ داده از ویژگی های بارز نوشته های نجاریان است .

در گزارش صعود با مانسلوی نجاریان که منجر به مرگ عیسی میر شکاری شد هرگز  از واقعیت مرگ عیسی که همان کنده شدن کارگاه و ضربه ی مغزی عیسی بود سخن به میان نیامد و نجاریان با چند شعر و اغراق در گزارش از این موضوع که اصلی ترین قسمت گزارش بود به سرعت گذشت.

کتاب ان روی سکه یقینا با چنین ادبیات و رویکردی متفاوت نیست . در روزهای اول مرگ اوراز صحبت های عجیب غریبی از سوی اعضای تیم شد که بعدها همه ی آنها تکذیب شد . آن زمان عامل مرگ اوراز را سقوط در بهمن عنوان کردند که با گذشت 5 سال از مرگ اوراز مشخص شد دلیل مرگ اوراز نه سقوط از بهمن بلکه سقوط به دلیل کنده شدن کارگاه بسته شده توسط دو تن از اعضای تیم بود ( ح ن – ر ب ) و محمد اوراز مرگش به دلیل شدت جراحت وارده در اثر سقوط بود و منجر به ضربه ی مغزی شده بود . اما این واقعیات هیچ گاه از زبان نجاریان شنیده نشد با اینکه پس از مشخص شدن ماجرا خود وی اظهار داشت در زمان کنده شدن کارگاه وی حضور نداشته است و اگر می بود اوراز الان زنده بود .

با این فرض که اگر نجاریان در ان امداد می بود اوراز زنده بود می بایست تمام این سالها مخفی کاری به یک باره فراموش شود چون وی در ان جریان حضور نداشته است و دلیل عدم اعلام واقعیت را نبودن در زمان وقوع حادثه عنوان کرده است . دلیل ی که هیچگاه مورد قبول جامعه ی کوهنوردی قرار نخواهد گرفت . 

 اگر مختصرا به چند صعود از جمله اورست ، گاشربروم دو ، ماکالو و حتی لوتسه  نیم نگاهی بیاندازیم خواهیم دید در همه ی این صعود ها  پای نجاریان هم در گیر بوده است و در تمام این صعود ها هیچ گاه حرفی از  حقیقت از نجاریان در خصوص صعود های نکرده یش نشنیدیم .


 توصیه میکنم چنانچه دوستان به کتابهای ماجراجویانه و تخیلی آمیخته با عبارات ادبی علاقه مند هستند کتاب «آن روی سکه» را از دست ندهند اما اگر به دنبال حقیقت هستید یقینا حقیقتی در میان خطوط این کتاب نمی توان یافت!


عکس: کوهنوشت


باشگاه ارش به فدراسیون کوهنوردی هشدار داد

باشگاه کوهنوردان ارش که در تلاش است اولین مسیر ایرانیان را بر روی یکی از قلل هیمالیا گشایش نماید امروز پس از درج خبر اعزام 5 تن از کوهنوردان این باشگاه به برودپیک طی هشداری  از فدراسیون کوهنوردی خواست هرچه سریعتر خبر مربوط به اعزام این تیم به برودپیک را از سایت خود حذف نماید . 

گفتنی است فدراسیون کوهنوردی امروز در اطلاعیه ای خبر از تلاش تیم آرش برای گشایش کامل مسیر داده بود در عین حال تمام توان خود را برای مانع تراشی برای تیم به کار بسته بود . باشگاه ارش معتقد است فدراسیون کوهنوردی در دو تلاش اخیر هدف و برنامه ی وسیعی برای ممانعت از این برنامه داشته است و گشایش مسیر بر روی برودپیک را به مثابه زیر سوال بردن تمام فعالیتهای خود می پندارد . 


این صعود برای شما کابوس است برای ما رویا ( آیدین بزرگی )

من وتو يكي دهانيم
كه با همه آوازش، به زيباتر سرودي خواناست.

من و تو يكي ديدگانيم

كه دنيا را هر دم، در منظر خويش تازه‌تر مي‌سازد.

نفرتي

از هر آنچه بازمان دارد، از هر آنچه محصورمان كند، از هر آنچه واداردمان، كه به دنبال بنگريم.

دستی

 که خطی گستاخ به باطل می‌کشد.

 من و تو يكي شوريم

از هر شعله‌ اي برتر، كه هيچ گاه شكست را بر ما چيرگي نيست
چرا كه از عشق رویینه تنيم.

و پرستوئي كه در سرپناه ما آشيان كرده است

با آمد شدني شتابناك
خانه را از خدائي گمشده لبريز مي‌كند.

شاملو

این ماییم، دوباره اینجاییم. با هم هستیم ولی تنهاییم. اینجاییم نه از برای خودخواهی، نه از برای خودنمایی، اینجاییم از سر عشق، اینجاییم از سر شور، از سر غرور. اینجاییم از برای رشد، از برای اوج، از سر جنون، اینجاییم برای پایان، پایان یک آغاز، پایانی که آغازی بلند پروازانه تر را نوید دهد. پایانی که پایان نیست، که شالوده ی آغاز است، که پشتوانه ی آغاز است، که تیر خلاصی است بر نتوانستن ها، بر خود کم بینی ها، بر در حصار ماندن ها، بر گرفتار تکرار شدن ها. آری تیر خلاصی است بر ماندن ها، نرفتن ها، نرسیدن ها، غروبی است برای این فرسایش ها و طلوعی است برای ریشه زدن ها، برای شکوفه دادن ها. بوی خوش تغییر است و مهر ابطال است بر راکد بودن ها.

می خواهیم مال خودمان باشد، راه خودمان باشد، مسیر خودمان باشد، طناب خودمان باشد، از نفس و عرق خودمان باشد. می خواهیم توانستن را معنی کنیم، می خواهیم تغییر را زندگی کنیم، می خواهیم خواستن را بفهمیم، خواستن را بخواهیم. می خواهیم روی آن بزرگ مردی را سفید کنیم که مویش در این راه سفید شد، که قلبش در این راه شکست، که روحش در این راه درد کشید. می خواهیم پیرمردی را شاد کنیم که بغض به گلو نشسته اش فریاد شد، و فریادش به دادگاه برده شد. می خواهیم راهی را برویم که درست است، که رو به اعتلاست. می خواهیم طعنه بشنویم، مسخره شویم، مضحکه شویم، پول هایمان را هدر بدهیم، بدویم، گریه کنیم، خطر کنیم. می خواهیم کوهنورد باشیم، می خواهیم میراث بران شایسته ای باشیم، نمی خواهیم زیر چتر زور باشیم، نمی خواهیم کور باشیم.

آری، ما اینجاییم، تا یادی از کوهنوردی اینک مرده ی کشورمان کنیم، تا کوهنوردی مان را دوباره ورق بزنیم، تا یادگاری از خودمان به جا بگذاریم، توشه ای  برای کوهنوردان آینده ی کشورمان. اینجاییم تا بر تن یک کوه هشت هزار متری یادگاری خودمان را بنویسیم، نام  ایران مان را حک کنیم، اینجاییم تا دوباره زنده شدن را زمزمه کنیم.

چه کسی است که بتواند جلوی عزم ما بایستد؟ عزم ما از ذره ذره ی وجود کوهنوردان ایران است. عزم ما بی پولی را نمی شناسد، عزم ما خطر را می هراساند، عزم ما نیازی به اجازه ی پشت میز نشینانی ندارد که خود را رئیس و سرپرست می دانند، که خود را تافته ی جدا بافته می دانند، که خود را نخبه می پندارند، که خود را کوهنورد می دانند، که آنان اند که محتاج عزم مایند، که آنان اند که زیر چتر مایند. عزم ما نامه و گواهی و مجوز شورا نمی خواهد. عزم ما ریشه در ذات ما دارد، ریشه در پیشکسوتان ما دارد، ریشه در عمق وجود آنانی دارد که زندگی شان را وقف کوهنوردی این کشور کرده اند. عزم ما عزم جوانی است، عزم پرواز است. عزم ما عاشق است، شکست را نمی شناسد، کارشکنی را نمی فهمد، استهزا را عار نمی داند، طعنه را ننگ نمی شمارد، عزم ما فقط آنجا را می بیند، راس آن ستیغ بلند را.     

گفتم ما تنهاییم. ولی نه، ما تنها نیستیم. هزاران چشم به راه ماست، هزاران دست دعاگوی ماست. چشمان مادرم، دستان پدرم، نگاه دوستانم، همه پشتوانه ی ماست. ما تنها نیستیم، چند دهه کوهنوردی پر افتخار پشت ماست، این همه کوهنورد نو جو و نو طلب پشت ماست. پشتوانه ی ما ارز دولتی نیست، حکم قهرمانی نیست، مقام نخبگی نیست. پشتوانه ی ما های و هوی نیست، جنجال نیست، مصاحبه نیست، تلویزیون نیست. پشتوانه ی ما باربر بیچاره نیست، کپسول اکسیژن نیست، طناب ثابت نیست. پشتوانه ی ما عرق جبین ماست، صدای نفس نفس زدن های ماست، بغض در گلوی ماست، اشک حلقه شده در چشم ماست. پشتوانه ی ما سکوت ماست، صبر ماست. پشتوانه ی ما تویی، تو که چند سال تلاش ما را شکست ندانستی. پشتوانه ی ما تویی، نه آن حسودی که از ضعف خودش ما مسخره می کرد، نه آن ضعیفی که خودش جسارت پیمایش صد متر را در طناب خودش ندارد، نه آن کسی که هیمالیانوردی اش در یومارش خلاصه است، نه آن کسی که قهرمان دروغین است. پشتوانه ی ما تویی، تو که با نگاهت، تو که با صدایت، تو که با امیدت، با امیدت به آینده ای روشن برای کوهنوردی این مملکت، ما را راهی می کنی. پشتوانه ی ما تویی که صد متر راه از مسیر اعتلا را بر هزاران متر راه از مسیر تکرار ترجیح می دهی.

می گویند نمی توانید، می گویند کشته می شوید، می گویند شما را چه به این کارها! نخبگان ما نتوانستند، شما که اصلا نخواهید توانست. می گویند راهتان را می بندیم، پایتان را می گیریم. می گویند هیمالیا مال ماست، صعودش هم مال ماست، افتخارش هم فقط مال ماست، کیف و کوکش هم مال ماست، عشق و حالش هم مال ماست. می گویند بروید چند ماه دیگر جواب نامه ی تان را می دهیم، می گویند مگر بچه بازیست، مگر به این آسانی است! می گویند آنجا هییییییییییمااااااااااالیییییییییاسسسسسسسسست، توچال نیست!

می گوییم بترسید، دیر یا زود سردمداریتان به پایان می رسد، می گوییم این صعود برای شما کابوس است و این کابوس رویای ماست. می گوییم نتوانستن برای ما ننگ نیست، قله برای ما هدف نیست. می گوییم جرات نداشتن ننگ است، هراسیدن ننگ است، درجا زدن ننگ است. می گوییم آری هدف قله نیست، هدف اعتلا است، هدف تجربه کردن است، هدف دیدن است، لمس کردن است، هدف آموختن است، از شکست درس گرفتن است. می گوییم به شکست های ما بخندید، از ته دل، از سر کیف، نوبت ما نیز می رسد، آن زمانی که شکست های قبلی مان مانند نبردبانی ما را به بالای بالا می رساند. می گوییم اینک بخندید، خنده ی شما هرچه بلند هم باشد در آن پایین ها مانده است. می گوییم ما از آن بالا به شما می خندیم، از آن بالا همه صدای مارا خواهند شنید، همه پیام ما را خواهند گرفت. می گوییم این پاداش ماست، این نتیجه ی صبر ماست، نتیجه ی پایمردی ماست، نتیجه ی جرات کردن ماست، نتیجه ی اشکهای ماست، نتیجه ی چند دهه کوهنوردی ماست که شما پایتان را بر گلویش گذاشتید، نمی گذارید بلند شود، نمی گذارید نفس بکشد. ولی ما از آن بالا پا بر گلوی شما خواهیم گذاشت، ما از آن بالا شما را پایین خواهیم کشید، ما از آن بالا ترانه ی زندگی را برای کوهنوردی مان خواهیم خواند، دست در دست هم، غرق شادی، غرق غرور، غرق افتخار.

نه ما تنها نیستیم، این کوه با ماست، هنوز هم در عکس هایمان کنارمان ایستاده، هنوز هم نگاهش که می کنیم صدایش را می شنویم. ما را می خواند، به مکتب خانه ی عشقش، به مدرسه ی زندگی اش، مدرسه ی کوهنوردی اش. مشتاق آموختن است، آموختن جسارت، آموختن خود باوری، آموختن پیشرفت. ما را می خواند به بهشت گم شده اش، ما را می خواند با همه ی بادهای سهمگینش، با همه ی بهمن های مهیبش، با صدای خرد شدن یخهایش. با آن که بر همه ی دنیای اطرافش محیط است، با آنکه همه را از بالا می بیند، اما ما را می خواند تا محاط ما شود، ما را می خواند تا خودش را خاک پای ما کند. نه به این خاطر که ما کسی باشیم، نه به این خاطر که ما در مقابلش عددی باشیم، که خود می دانیم در دریایش مثل حبابی هستیم و در آسمانش کمتر از ذره ی کاهی. ما را می خواند چون می داند در فضای ماتم زده و درمانده ی کوهنوردی کشورمان، فقط اوست که می تواند دست ما را بگیرد. ما را می خواند چون می داند به او پناه آورده ایم، ما را می خواند چون می داند که ما فرعیم و اصل صدها یا شاید هزاران کوهنورد جوانی هستند که باید با مرام و مکتبش تربیت شوند. ما را می خواند چون خودش بزرگ است، رو به بالاست و از سر به زیر بودن ها خسته است، ما را می خواند چون جسارت تعرض به حریمش را داشتیم، چون پیام ما پیام ما نسیت، پیام کوهنوردان ایران زمین است، پیام تغییر است. 

نه این ما نیستیم. تنها هم نیستیم. این شمایید. شما که این راه را ادامه خواهید داد، شما که این تفکر را زنده نگه خواهید داشت، شما که فریب تکرار را نخواهید خورد، در باتلاق عاشقان میز و صندلی فرو نخواهید رفت. این شمایید که غرور مایید، که پیشران مایید، که انگیزه ی مایید. این دستان شماست که دعا گوی ماست، که خیرخواه ماست. این شمایید که همیشه زنده خواهید ماند، که آینده  متعلق به شماست، که آینده متکی به شماست. آری این شمایید، فقط کافیست بخواهید، بهترین ها را، رشدکردن ها را، بالاترین ها را، اولین ها را.       


پی نوشت : تیم 5 نفره ی باشگاه ارش عازم برودپیک شد و مقرر است امسال بتواند اولین مسیر جدید بر روی هیمالیا را به نام ایران به ثبت برساند . این تیم تحت فشار مالی سنگین نتوانست برای دو تن از اعضای تیم  که دانشجویان مشمول خدمت سربازی هستند سپرده ی نقدی بگذارد . از این رو با مشورت سرپرست تیم ( کیومرث بابازاده ) و مسئول فنی ( رامین شجاعی ) مقرر شد رامین شجاعی سرپرستی این برنامه را بر عهده بگیرد و سهم مالی سرپرست برای خروج مشمولین گذاشته شود . 

کوچ همسفر ( سید آقا محبت )...

توی سرشلوغی های این روزهایم وقتی به سرعت از لابلای جمعیت و سروصدای گوش خراش نامزدهای انتخاباتی رد می شدم به ناگاه از میان انبوه تبلیغات انتخابتی چشمم به ورقه ای خورد که درجا خشکم زد . برای یک لحظه همه ی صدا ها ساکت شد و هیچ جمعیتی به چشمم نیومد جز عکسی که به دیوار خورده بود ...

متن تلخی نوشته بود متنی که خبر از فقدان دوست و همنوردی می داد که هنوز هم نوای لبخند و شوخ طبعیش در گوشم طنین انداز است . چه خاطرات شیرینی در کوهستان باهم داشتیم ، چه لبخندهایی به یادگار برایمان گذاشت . مرگ دوستان و همراهان و خصوصا همنوردان از دردناکترین فقدان هاست . بلافاصله به پاتوق کوهنوردیمان رفتم ، به دفتر کانون کوهنوردان آزاد سقز جایی که همیشه ساعت ها در آنجا به گپ می نشستیم ، میخندیدیم و از خاطرات می گفتیم . 

سُید آقا محبت پیشکسوت و همنورد روشنفکر ، اهل مطالعه ، شوخ طبع ، مهربان و دوست داشتنیمان برای همیشه کوله اش را بر دوش گذاشت و محفل کوهنوردیمان را ترک کرد . فردا کوهنوردان سقز مراسم ختم اختصاصی برای این همنورد سفر کرده تدارک دیده است . حضور کوهنوردان در این مراسم شاید مرهمی باشد بر دل داغدار خانواده ی این عزیز و تمام همنوردان داغدارش ، این فقدان روح آزار رو به خانواده ی ایشان ، جامعه ی کوهنوردی و همنوردانمان صمیمانه تسلیت می گویم . 

روحش شاد و یادش گرامی

مراسم : دوشنبه ساعت 15 الی 18 مسجد سلمان فارسی 

پی نوشت : متاسفانه ارشیو عکسهایم از بین رفته است و چقدر متاسف شدم که دسترسی به عکسهای زنده یاد محبت ندارم . 

نانگاپاربات دومین مقصد مهدی قلی پور

مهدی قلی پور کوهنورد جوان تبریزی قصد دارد سال جاری به قله ی سرسخت نانگاپاربات صعود کند . وی پیشتر بر روی دو قله ی گاشربروم2 و مانسلو ( صعود قله ) تلاش کرده است . سال گذشته مهدی در تلاش بود بتواند برای صعود زمستانه به نانگاپاربات اقدام کند که عدم تلاش خود را متوجه فدراسیون کوهنوردی دانست و فدراسیون را به مانع سازی متهم کرد . فعلا موفق نشدم با مهدی قلی پور گفتگو کنم اما برای این کوهنورد ارزنده ارزوی موفقیت دارم در کوه عریان ! 

یاد و خاطره ی زنده یاد سامان نعمتی که در نانگاپاربات ارام گرفته است جاودانه باد 


پی نوشت : 

قله های گاشربروم ، مانسلو و نانگاپاربات اشاره شده برایمان آمیخته است با خاطرات تلخ ، خاطره ی پرواز لیلا ، عیسی ، جعفر و سامان اما نکته ی تلخ دیگری که در خصوص گاشربروم2 وجود دارد عدم صعود تیم ملی ایران در اولین تلاش 8000 متری این تیم بر قله ی گاشربروم دو بود . این تیم در هرم زیر قله درست مکانی که زنده یاد اسفندیاری جانش رو از دست داد صعود را متوقف کرد و به پایین بازگشت اما هیچ گاه واقعیت های آن بازگو نشده است .  کاش جناب آقای نجاریان که پای ثابت عموم قه های صعود نشده ی تیم ملی است لب می گشود و از صعودهایشان صادقانه سخن می گفت ! 

از تصاویر نداشته ی این صعود ، به یاد دارم یک بار از جناب نجاریان در خصوص  قله ی گاشربروم پرسیدم در جواب گفتند « 50 متر آخر گاشربروم 2 می ارزه به همه ی صعودش » اما می توانم بپرسم کدام 50 متر؟ آن 50 متری که هیچگاه صعود نکردید؟ 

در آن زمان دو تیم از ایران در حال تلاش بر روی قله ی گاشربروم2 و راکاپوشی بود که تیم نخست ملی نتوانست گاشربروم را صعود کند اما اعلام کرد این قله صعود شده است و تیم دیگر که عموما با هزینه ی شخصی بود موفق شد راکاپوشی را صعود نماید و به صورت توافقی نام ان را تیم ملی گذاشتند . 


وعده ی دیدار قلعه ی ماران ( گنبد کاوس)

صعود هشتم قلم با طراحی لوگوی بسیار زیبا از طرف میزبانان عزیز علی شاه محمدی خوش اخلاق و صدریه منتظری عزیز مقرر است سال جاری برگزار شود . امیدوارم در این صعود کوهنویسان عزیز رو بار دیگر زیارت کنیم اما چند نکته به ذهنم رسید که به عنوان پیشنهاد ترجیح دادم گذرا اشاره کنم .

1-      1- برخی از اطلاعات مندرج در فرم ثبت نام یا اعلام حضور به نظرم اضافه بود

2-    2-  یک نکته ی خوب که در صعود هشتم هم به آن اشاره شده است عدم حضور غیر وبلاگ نویسان است . در صعود هفتم ما تمام تلاشمون رو گذاشته بودیم که تا حد امکان از حضور غیر وبلاگ نویسان در اون برنامه جلوگیری بشه و فقط افراد مشخصی رو دعوت کنیم. و همینطور هم شد بسیاری از دوستان به دعوت در جمع حضور داشتند . امکان صعود به اون منطقه برای همه وجود دارد اما صعود قلم صعود وبلاگ نویسان دنیای کوه نویسی است و فقط به اعتقاد بنده حضور همسر و یا خانم هایی که امکان حضور انفرادی برایشان مقدور نیست توجیه پذیر است . در غیر این صورت صرفا هزینه ی سنگینی به میزبانان تحمیل می شود .

3-    3-  در صعود سال گذشته هرچند آقای فرید صدقی با رویی گشاده در تلاش بود همه را دعوت کند اما اعتقاد شخصی بنده بر حضور صرفا وبلاگ نویسان بود از این رو چون این برنامه بار مالی برای میزبانان دارد امیدوارم کوهنوردان عزیز زمان دیگری برای حضور در منطقه تعیین کنند و این بار مالی رو به میزبانان تحمیل نکنند .

4-     4- دریافت وجه ایاب و ذهاب به نظرم برای اجرای آسان تر برنامه پیشنهادی معقول است تابه یک روش جاری تبدیل بشود و سایر نقاط ایران هم بتوانند میزبانی این برنامه را بر عهده بگیرند .

5-   5-   پیشنهاد میکنم افراد مهمان رو میزبانان با دعوت به این برنامه بپذیرند . افرادی همچون نویسندگان ، خبرنگاران ، پیشکسوتان و افرادی که در این وادی خاک گود خورده اند .

به هر جهت برای این دو میزبان عزیز آرزوی موفقیت می کنم و امیدوارم به زودی سعادت دیدار مجدد دوستانمان را این بار در خطه ی سرسبز گرگان داشته باشیم

امکان ارتباط صوتی با مخاطبان وبلاگ

سهولت ارتباط در دنیای وب  یکی از آرمانهایی است که هم صاحبان فضای وب و هم کاربران به دنبالش هستند . از این رو وجود شبکه های اجتماعی نظیر فیس بوک تا حدی توانسته است این نیاز را برای برخی از کاربران اینترنت برآورده سازد اما وبلاگ نویسان در تلاشند ارتباط خود را با مخاطبانشان روز به روز بیشتر کنند و این ارتباط صرفا از طریق کامنتینگ امکان پذیر بود . هرچند ارتباط نوشتاری می تواند از خیلی جهات مفید و موثر باشد اما در دنیای خبر رسانی پدیده ای نوظهور به وجود آمده است که از ان به عنوان پادکست یا فایل های صوتی یاد می کنند . پیشتر در این وبلاگ بخشی  تحت عنوان رادیو اینترنتی راه اندازی شد که تا کنون به پخش موسیقی پرداخته می شد هرچند هدف از طراحی آن انعکاس مصاحبه ها و گفت و شنود های دنیای کوهنوردی بود .

چند روز گذشته امکان جدیدی به وبلاگ افزوده شد که در آن مخاطبان می توانند با سهولت پیام صوتی برای وبلاگ راسال کنند . این پیام صوتی با یک میکروفن ساده که در اغلب سیستم ها موجود است کار می کند و مخاطبان به راحتی و فقط با چند کلیک می توانند پیام صوتی خود را ارسال نمایند . این پیام اگر حاوی ایده ، انتقاد مفید ، تذکر ، نکات آموزشی و یا عقاید مخاطبان باشد به صورت فایل صوتی در قسمت رادیو اینترنتی برای بهره برداری دیگر مخاطبان  مورد استفاده قرار میگیرد . از طرفی این ابزار می تواند یک ارتباط صمیمی تر ما بین بنده و مخاطبان باشد که به شخصه شنیدن صدای دوستان رو به کامنت های نوشتاری ترجیح میدهم حتی برای یک احوال پرسی ساده .

اما محدودیتی که در حال حاضر برای این ابزار وجود دارد برای هر تماس وارسال صدا 90 ثانیه  نظر گرفته شده است و چنانچه توضیحات بیش از 90 ثانیه باشد می بایست در چند مرحله آن را ثبت کرد .امیدوارم این امکان بتواند به تحقق ایده رادیو اینترنتی جامه ی عمل بپوشاند . 

این ابزار در سمت راست وبلاگ در قسمت پیام صوتی قابل استفاده است 


پی نوشت : امکان ثبت صدا  هم از طریق میکروفن و سیستم خانگی وجود دارد و هم از طریق موبایل -

وب گردی : فتوشاپ اینترنتی

فکر میکنم نرم افزار فتوشاپ برای عموم مردم آشناست نرم افزاری که امروزه به یک نیاز اساسی در دنیای دیجیتال تبدیل شده . اما گاهی وقتا این نرم افزار در دسترس نیست و ما ناچاریم به صورت فوری یک عکس رو ویرایش کنیم و یا در وب سایتمون قرار بدیم . 

سایت http://pixlr.com/ یک سایت بسیار خوب برای ویرایش و تغییرات در عکس هاست و می تونه با اعمال تغییرات در رنگ ، اندازه ، سایز و ... ما رو به صورت فوری بدون نیاز به نصب نرم افزار فتوشاپ از این نرم افزار خوب بی نیاز کنه ! این نرم افزار نمی تونه به صورت تخصصی  همانند فتوشاپ عمل کنه اما برای وب مستر ها و وبلاگ نویسان می تونه خیلی کاربرد داشته باشد . برای اجرای فتوشاپ زمان زیادی هم لازمه تا کل حجم زیاد نرم افزار اجرا بشه در صورتی که این نرم افزار دارای حجم بسیار کمی است و البته صرفا به صورت آنلاین میشه ازش استفاده کرد . 

از طرف دیگه با این برنامه میشه افکت های بسیار زیبایی رو در قسمت express روی عکسها اعمال کرد . و البته ناگفته نماند که قسمت o-matic نیز شما رو شگفت زده خواهد کرد. از مزایای دیگه ی این نرم افزار می شه به نصب شدن اون روی گوگل کروم و فایرفاکس اشاره کرد به طوری که دسترسی به آن بسیار راحت است و به راحتی میتوان روی عکسهای اینترنتی و فضای های مجازی اعمال تغییر کرد و یا از ان استفاده کرد.

پی نوشت : بخش وب گردی از این پس در این وبلاگ راه اندازی شده است و سعی میشود وب سایت ها ی مفید رو به مخاطبان دنیای کوهنوردی و وبلاگ نویسی پیشنهاد و معرفی نماید . 

نقدی بر کلاغها : کوهنوردان بورژوا !

مدتی پیش در وبلاگ کلاغها با فرامرز نصیری عزیز در خصوص دسته بندی صعود ها و شاخص های اهمیت این صعود ها به گفتگو پرداختیم که متن این گفتگو در این قسمت قرار دارد اما در بخشی از پاسخ های جناب نصیری به بورژوا بودن همسر پروانه کاظمی اشاره داشت  علاقه مند بودم این بحث را پیگیری کنم اما از انجایی که موضوع گفتگو را بسیار پیچیده می کرد از آن صرف نظر کردم در حالی که مطلبی که می خواستم عنوان کنم در این پست کلاغها به عنوان پینوشت به آن اشاره شده است .

اگر بخواهیم کوهنوردی از نگاه مارکسیستی بررسی کنیم به پارادوکسهای لاینحلی بر می خوریم . به طور مثال تمامی کوهنوردان و یا اصل هیمالیانوردی خود یک جریان بورژوازی است به طوری که کوهنورد عده ای را به عنوان شرپا در اختیار می گیرد و در قبال نیروی کار آن دستمزد پرداخت می کند و غالبا این دستمزد ها نیز حق واقعی این نیروی کار نیست . نمونه ی بارز یک کارگر کوهنورد را می توان کوکوشکا عنوان کرد در حالی که خود در کارخانه ها به رنگ کردن دودکش مشغول بود گاهی در صعود هایش در نقش یک بورژوا فعالیت می کرد و اساسا این مسئله بخش لاینفک هیمالیانوردی است چرا که توان کوهنوردان دنیا در اکثر تلاشها بدون بهره گیری از نیروی کار شرپا ها به شدت تحلیل می رود و عملا به هدف خود نمی رسد هرچند تلاشهایی هست که بدون بهره گیری از این نیروی کار صورت گرفته است . پس در اینجا تناقضی آشکار پیش می آید یک اینکه ما توان هیمالیانوردی کارگری را نداریم و هیمالیانوردی بدون استفاده از نیروی کار طبقه ی پرولتاریا برای هیمالیانوردان کشور مقدرو نیست و دوم اینکه ما انتظار داریم همچنان برای رسیدن به سطح بالاتری از ورزش قهرمانی تلاش کنیم حتی اگر یک بورژوا باشیم . مثال عینی آن هم حمایت ما از برخی هیمالیانوردان است که همگی خود نوعی بورژوا هستند .

پس ما در یک پارادوکس عجیب قرار گرفته ایم از سویی مفاهیم زیبا و اخلاقی را نمی توانیم نادیده بگیریم و از دیگر سو ورزش ما برای رشد خود نیازمند است چنین عمل کند . ما یا باید از منظر ورزشی به این موضوع نگاه کنیم یا اینکه ورزش قهرمانی را فدای اخلاق و نظریات طبقاتی مارکس کنیم .

نقد من به خطاب قرار دادن همسر کاظمی به عنوان بورژوا بود در صورتی که خود هیمالیانوردان حداقل در کشور ما همگی بورژوا هستند و نمی توان یک هیمالیانورد را نام برد که به طور کامل مستقل باشد . پس اگر قرار است این موضع یا شخصی را نقد کنیم و آنهم از منظر طبقاتی می بایست همه ی این جریان مورد نقد قرار گیرد و یا اگر چشم در افتخارات برخی از چهره ها داریم به بورژوا بودن آنها نیز ایمان بیاوریم . باری به هرجهت شرپا های هیمالیا فاتحان مظلومی هستند که راه هیمالیا را عموما برای بقایشان در پیش گرفته اند و آنچنان سرمست هیاهو های آن نشده اند .

پی نوشت : منظور از شرپا در این مقاله هم راهنمایان کوهستان بود و هم باربر ها ...

چرا عظیم لوتسه را صعود نکرد؟!

سوالی است که شاید ذهن بخشی از افرادی که  فعالیت کوهنوردان کشور را پیگیری می کند مشغول کرده باشد . اما با گرد آوری اطلاعات از گوشه و کنار و جمیع جوانب یکی از فرضیه هایی که شاید بتوان نزدیک به واقعیت دید در ادامه ی این مقال به آن می پردازم.

عظیم قیچی ساز کوهنورد توانمندی است و دست کم می توان گفت با توجه به شرایط هم هوایی وی در قله ی ماکالو ، می توانست در همان فصل لوتسه را صعود کند و صعود این قله با توجه به شرایط جسمی و فیزیولوژیکی وی امری بعید به نظر نمی رسید . از طرفی تردد بسیار زیاد این قله و یا اورست تا حدی این مسیر را مسیری مناسب برای فردی چون عظیم می توان تصور کرد .

عظیم قیچی ساز امسال قله ی ماکالو را صعود کرد و زمان مناسبی برای صعود یک قله ی دیگر در منطقه داشت و پرواضح است با وجود هم هوایی مناسب وی صعود قله ی لوتسه به صورت  آلپی چندان سخت و پیچیده نیست اما شائبه ای که در این عدم صعود مطرح است بی ارتباط با شرایط مالی وی نیست .

به اعتقاد من و برخی از دوستان عظیم در روند صعود های 8000 متریش یک اشتباه کوچک کرد که آینده ی صعود های 8000 متریش را تحت تاثیر قرار داده است و آنهم صعود آناپورنا بود .

صعود اناپورنا در آن مقطع به مثابه صعود 14 قله توسط ایرانیان بود و فدراسیون تمام توان و تلاشش را برای رسیدن به این هدف گذاشته بود . در پی حمایت از این تلاش و احتمالا صعود ، حتی رئیس فدراسیون شخصا برای جذب حامیان مالی به تبریز سفر کرد. و شرایط را برای عظیم مهیا کرد . اما این همه ی ماجرا نیست . عظیم آناپورنا را صعود کرد و پروژه از نظر فدراسیون تمام شده لحاظ شد ( اگر رسوایی ماکالو را در نظر نگیریم ) اما اکنون حمایت کردن از عظیم قیچی ساز برای فدراسیون هیچ سودی ندارد! این یک واقعیت آشکار است . عظیم قیچی ساز آناپورنا را خیلی قبل تر از آنچیزی که می بایست صعود کرد و راه را برای حمایت های همه جانبه ی فدراسیون بر خود بست .

دیگر صعود قلل 8000 متری توسط عظیم ان برد و امتیازی که فدراسیون در تلاشش بود ندارد . حتی صعود ماکالوی عظیم می توانست تاثیرات منفی هم برای فدراسیون داشته باشد چراکه نمایش عکسهای قله توسط وی باری سنگین بر دوش فدراسیون نهاده است . از طرفی حمایت های ترکی و قومی که از عظیم می شود برای سیستم چندان خوشایند نیست و چه خوشایند فدراسیون و یا سیستم باشد چه نه , عظیم نماینده ی ترک هاست و موجی گسترده از مردم سرزمینش او را به خاطر وجهه ی ملی و یا به عبارتی قومی اش دوست دارند.این عامل نیز می تواند بخشی از مشکلات فدراسیون در حمایت از وی باشد که اگر دقت کرده باشید هیچ گاه از عبارت آذربایجان برای تلاشهایش توسط خبرگزاری های دولتی ، فدراسیون و ... استفاده نمی شود .

حال در شرایطی هستیم که ممکن است این حمایت گسترده جای خود را به حمایتی معنوی ! داده باشد و دیگر از تلاش گسترده خبری نباشد . به هرجهت عظیم سه قله ی دیگر برای صعود 14 قله در پیش دارد امیدوارم همچنان حامیان مالی قدرتمندی داشته باشد اما عدم تلاش برای لوتسه یک پیام روشن داشت و آن هم وضعیت نچندان مناسب مالی است . عظیم می توانست لوتسه را در یک برنامه به همراه ماکالو صعود کند اگر آناپورنا را صعود نکرده بود .

امیدوارم این نوشته صرفا یک فرضیه باشد اما اگر واقعیت داشته باشد تک چهره ای که توانسته بود حمایت مالی نسبتا خوبی برای خود دست و پا کند با این مشکل همه گیر - دست کم سخت تر از گذشته - روبرو شده است.