این روزها دیگر نباید به هیچ تابلویی نگاه کنم دیگر حتی دیدن آدمها توی کوچه و خیابان هم باور نکردنی است . دیروز غروب دختر جوان همنوردمان را لبخند بر لب در خیابان دیدم . امروز صبح فقط تابلویی که بزرگ نوشته بود جوان ناکام !

هنوز یک هفته از کوچ همنوردمان نمی گذشت که تاسف پرواز دوستی دیگر من را تکان داد . همین اول صبح باید در لابلای خاطرات به دنبال جملات ، سخن ها و لبخند ها گشت چرا که تنها چیزی که می ماند همین لحظات است . 

کوچ نابهنگام همنورد مان سرکار خانم عیسی زاده را به جامعه ی کوهنوردی سقز تسلیت میگم . 

ایشون چند سال پیش در حوزه ی کوهنوردی وبلاگی ساختند و برای مدتی فعال بود وبلاگ چیا ! اما دیگر برای همیشه وبلاگ و گروه چیا در دل خاک ارام گرفته است . 

عهد می بندم دیگر در خیابان هیچ تابلویی را نگاه نکنم ...

روحش شاد و یادش گرامی