پیمایش خط الراس کوههای " تته هورامان "

خط الراس " تته " جزیی از خط الراس فنی و مرزی مریوان می باشد که همچون دژی عظیم خاک ایران و عراق را از هم جدا کرده است این خط الراس با مسافتی در حدود ۵۰ کیلومتر از روستای متروکه و مرزی " پیران " نزدیک روستای " سیاناو " مریوان شروع می شود که قله های " سورین " قله های " دالانی " قله های " تته " قله " تخت سان " قله " دالانی نودشه " را شامل می شود بطوریکه قله های اصلی سورین و دالانی در خاک عراق قرار دارند و آخر خط الراس به چشمه آب معدنی بل در نزدیک روستای هجیج ختم می شود و از آنجا بعد از دره رودخانه سیروان خط الراس عظیم شاهو با مسافت ۶۰ کیلومتر شروع می شود .

ادامه ی گزارش تصویری را در مشق کوه ببینید 

http://mkouh.blogfa.com/post-664.aspx

نام پلنگ برفی ایران در سپید کوه ( مون بلان )جاودانه شد

گفتم : انقدر کوهستان نرو می میری!

گفت : اگر نرم هم می میرم 

گفتم : اگر بری با درد می میری 

گفت :اگر نرم از درد می میرم 

گفتم : هوای کوهستان جلوی درد رو نمی گیره

گفت : هوای شهر هم جلوی مرگ رو نمی گیره ...


نام پلنگ برفی ایران در سپید کوه ( مون بلان )جاودانه شد

دلم گرفته ای دوست ...

مهدی کاممان تلخ است تو چگونه ای؟

چندی است داغ نبودن مهدی عمیدی عزیز افکارمان را درگیر خود کرده است نه می توانیم به خود بباورانیم که مهدی همچنان هست نه جراتش را داریم از نبودنش بنویسیم . اما نوشتن از مهدی برایم در عین حالی که آسان است اما انگار سخت ترین کار ممکن است آنهم در زمان نبودنش!

دوست داشتم در خصوص وی در زمان حضورش بنویسم نه اکنونی که در بهت و سکوتیم !

مهدی کوهنورد جسوری بود ، بی ادعا ، اهل عمل و صریح!

در جریان ارتباطمان گاه گداری بحث هایی میشد که بد نیست به آن مختصر اشاره ای شود . دیروز فیلم مربوط به صعود مانسلویش را به دقت نگاه می کردم نکته ی جالبی در میان صحبتهایش به وضوح مشخص بود ، آدمی گرم و صمیمی و بسیار خوش صحبت حتی در 8000 متری مانسلو در آن زمانی که همه نفس نفس می زدند برای رسیدن به قله مهدی همچنان برای کوهنوردان خارجی روحیه بخش بود . جشن صعودش و تمام حرفهایی که بی پروا گونه می زند .

باورش برایم سخت است مون بلان مهدی را از ما بگیرد اما مهدی آمده بود تغییر دهد ، از همان لحظه ای که برای ریاست فدراسیون اسم نویسی کرده بود انتقادها شروع شد ، درست یا غلط اما مهدی برای تغییر آمده بود ...

پس از کاندیداتوری مهدی در تماسی که مهدی با من داشت کمی صریح و خبرنگار گونه با وی بحث کردم که اصلا تو چرا؟

انتظار این حرف که آمده ام که موسوی نباشد برایم جالب بود کمی خندیدیم اما گفت خودت که میدانی اگر موسوی بیاید چه بلایی بر سر کوهنوردی خواهد آمد؟ مگر می توانم بگذارم بیایند؟

از همان لحظه بود که شیفته ی صراحتش شدم گفت می روم روسیه و می آیم کردستان تا مفصلا بنشینیم صحبت کنیم . از همان موسوی و فدراسیون و دائولاگیری و اورست و لوتسه گرفته تا برنامه ی بعدیم که بعدها مشخص شد کی تو بوده !

مهدی رفت پاکستان و همچنان چشم انتظار آمدنش به دیارم بودم که خبری تکان دهنده پس از چند ماه  همه ی امید ها را برای بودنش و صریح صحبت کردن کوهنوردان کشورم به یک باره تار شد .

گفتم مهدی تو دیگر مهدی چند سال پیش نیستی تو را به عنوان یکی از نماینده های قدر کوهنوردی مستقل می شناسند ، خنده ای زد و گفت نه آمده ام نمایندگی کنم نه شوقی برای ریاست دارم ، امده ام نگذارم بعضی ها باشند ! من را چه به این حرفها ...

گفتم پس چشم انتظارت هستم در کردستان ! و این چشم انتظاری حال به سکوتی سنگین و تلخ تبدیل شده است که نه باور به نبودنش دارم و نه احساس بودنش ، حسی که تلخ است تلخ ! مگر به آن تلخی که نامردمی را در حق وی و هم قطارانش روا می داشتند.

مهدی از نبودنت کاممان تلخ است این روزها!!!  تو چی ؟ دیگر دغدغه ی فدراسیون و موسوی ها را داری ؟

 

گل کو ...

شب ندارد سر ِ خواب

می دود در رگ ِ باغ 

باد ، با آتش ِ تیزاب ش ، فریاد کشان

پنجه می ساید بر شیشه ی ِ در

شاخ یک پیچک خشک 

از هراسی که ز جای اش نرباید توفان

من ندارم سر یاس 

با امیدی که مرا حوصله داد. 

باد بگذار بپیچد با شب 

بید بگذار برقصد با باد ...

شعر : احمد شاملو

عکس: کردستان

نگرانی از وضعیت مهدی کمی جدی است ...

مهدی عمیدی کوهنورد جسور و بی باک مشهدی متاسفانه در پی تلاشش بر روی مون بلان فرانسه ناپدید شده است . مهدی از کوهنوردان بسیار رک و صریحی است که براستی از وجودش در این دنیای کوهنوردی خوشحالم. تعداد روزهایی که از بی خبریمان می گذرد روز به فزونی است و همچنان از مهدی خبری نیست ...

امیدوارم بازهم صدای مهدی را بشنوم  انتقادهای تندش ، رک و پوست کنده حرف زدنش و از همه قشنگ تر اهل عمل بودنش !

مهدی جان ما رو از بی خبری در بیار 

ماکالو: اقبال برووو !!!

فایل زیر صحبتهای آقای اقبال افلاکی سرپرست برنامه تیم ماکالو در سال 1380 است. شنیدین این سخنان خالی از لطف نیست !

«تو برنامه چوایو و شیشاپانگما تا ارتفاع 8000 و 7500 رفتم حالا بنا به دلایلی که مربوط به خود تیم میشه از صعود اصلی باز موندم .

اما تو ماکالو بعد اینکه قریب به فکر می کنم 17 یا 18 ساعت بودکه هنوز داشتیم  کوهنوردی میکردیم ، نزدیکای قله محمد کاملا پشت سر من حرکت می کرد با توجه به اینکه اون اکسیژن نداشت و ما اکسیژن داشتیم ولی همش می گفت ، اقبال برو !

هی من بر می گشتیم می گفتم بقیه بچه ها بیان ، گفت اونا هم میان ! تو برو !

وقتی سر قله رسیدیم ( ایشون در این قسمت بغض می کنند ) منو بغل کردش بعد من ماسکم رو در آورده بود اونم ماسک نداشت . هنوز بقیه بچه ها نرسیده بودند ظاهراً ! برگشت گفت بلاخره حق به حق دار رسید

 منظورش این بود که بعد از 3 تا 8000 متری که با هم بودیم منم بلاخره تونستم یه 8000 صعود کردم . در صورتی که دقیقا من تو اون قسمت آخری که حرکت کردیم مثلا یک بعداظهر اعلام کردیم ما یک بعدازظهر می رسیم قله ولی 6 بعدازظهر رسیدم . از اون لحظه من وقتیکه برگشتم تو ذهن خودم مراجعه کردم دیدم از اون لحظه محمد تمام نیروش رو بجای اینکه بگذاره و به بدون اکسیژن صعود کردنش فکر بکنه تمام نیروش رو گذاشته بود که آدمی مثل من یه 8000 متری صعود بکنه !»


    

پی نوشت : تیم ماکالو سال 1380 برای صعود قله ی ماکالو تلاش کرد که بعد از آن برنامه اعلام شد تیم موفق شد به قله برسد . کتابی در این خصوص به قلم رضا زارعی تحت عنوان ماکالو هیولای سیاه چاپ شد که در سال جاری با بررسی فیلم ها و تصاویر منتشر شده کوهنوردان دنیا و کوهنوردان ایرانی مشخص شد که تیم موفق به صعود قله نشده است . پس از آن رضا زارعی اعلام کرد که هیچگاه تیم به قله نرسیده است و وی تنها فردی بوده است که به برج سنگی رسیده است و عکس ایشان هم در کنار برج سنگی مشخص بود . این درحالی است که هنوز کوهنوردانی همچو محمد حسن نجاریان در خصوص صعودهای ابهام آمیزش سکوت کرده است و همچنین اقبال افلاکی به عنوان سرپرست برنامه ی ماکالو از جامعه کوهنوردی به خاطر دروغ های آشکارش هیچگاه معذرت خواهی نکرد .

عدم معذرت خواهی کوهنوردان آن تیم از جامعه ی کوهنوردی در جای خود عجیب به نظر می رسد فایل فوق مصاحبه ی اقبال افلاکی است که سراسر دروغ است .

جالب اینجاست ریاست جمهوری آمریکا ( کلینتون ) در جریان ارتباط ش با خانم لوینسکی رسما در جلوی تلویزیون ظاهر می شود و از مردمش عذر خواهی کرد در صورتی که یک ارتباط کاملا شخصی و خصوصی داشته است و ربطی به مسائل کاری وی نیز نداشت . حال آیا انتظار عذر خواهی این افراد از جامعه ی کوهنوردی آیا انتظاری نا بجاست؟

پی نوشت 2: مصاحبه کاملا گویاست

نکات جالبی در این مصاحبه هست که عدم صداقت آقایان به وضوح مشخصه در این متن چند نکته نظر من رو به خودش جلب کرد .

آقای افلاکی در این فایل عنوان میکنه که وی و محمد اوراز اولین نفراتی بودند که به قله رسیدند و کسی شاهد صحبتهای اوراز و ایشون نبوده !

خیلی جالب توجه بود در صورتی که همان زمان هم رضا زارعی در کتاب ماکالو هیولای سیاه هم عنوان کرده بود که اولین نفر به قله رسیده است .لازم به ذکر است آقای افلاکی سرپرست چندین برنامه ی 8000 متری بوده است ...

موسیقی : دنبال چي ميگردي- دختر كُرد

شوان پرور خواننده ی حماسی کردستان ترکیه در چند روز آینده در اقلیم کردستان( شهر اربیل –هه ولیر)  در حمایت از کردهای سوریه به اجرای کنسرت می پردازد . شوان از خواننده های حماسی کردستان است که هموراه در ترانه هایش سالها درد و رنج نهفته است ...عواید حاصل از این کنسرت صرف پناهندگان کرد سوری خواهد شد . این کنسرت را می توان جشن کوچکی در خودمختاری غیر رسمی مناطق کردنشین سوریه دانست .

Li kolane bajare avrupa li kecek kurd rast hatim be xodi digeriya

در کوچه و پس کوچه های اروپا با یک دختر کُرد روبرو شدم

Bi dilgermi bervi min hat xuya bu li cara sere xo digeriya

با دلگرمی به سویم اومد و معلوم بود دنبال راه چاره ای برای خود میباشد

Min go delale delale

گفتم ای ما ه چهره

Sirine hevale

ای دوست و خواهر

Be xodi  be male

بی صاحب و بی خانه

Ci digeri

دنبال چی میگردی

Go lolo birawo em bi ber zolma baye res ketin iro welate durye va derketin

گفت ای برادر ، ما از ظلم طوفان سیاه  فرار کردیم ،خودمان در وطن غریبه دیدیم

Weke min hezara hene be karo sermiya welate xeribye sermeze ketin

هزارن نفر مثل من هستند ، بی پول و سرمایه در وطن غریبه شرمنده شدند

Min go delale delale

گفتم ای ماه چهره

Sirine hevale

ای دوست و خواهر عزیز

Be xodi be male

بی صاحب و بی خونه

Ka beje ez cibikim

بگو من چکار کنم

Disa go lolo keko bele heq negotine welate meriya sirintire

باز هم گفت ای برادر ، آری راست گفتند. وطن خود آدم خیلی شیرین تره

Ger hindiki azadi hebya bircibuna walate me ter buna walate xelqe bi rumet tire

اگر کمی آزادی باشه ، گرسنگی وطن آدمی از سیر بودن وطن غریبه خیلی بهتر است

Min go delale delale

گفتم ، ای خوب ماه چهره

Sirine hevale

ای دوست و خواهر عزیز

Be xodi be male

بی صاحب و بی خونه

Bele tu rast deji

آره تو راست میگی

Ka emji welate xo sen bikin

بیا ماهم وطن خود را گلستان کنیم

Welat azadiye

یک وطن آزاد داشته باشیم

      

برای مهدی عمیدی...

دوست خوبم مهدی عمیدی از کوهنوردان بسیار خوب و جسور کشور در کشور فرانسه به سر می برد . امیدوارم هرچه زود تر از سلامت وی با خبر بشیم . 

مهدی جان چشم انتظارت هستیم  ...


در همین رابطه: نگرانی از سلامتی عمیدی در جریان صعود مون بلان فرانسه کوهنوشت


زمانی برای مستی اسب ها ( کوهستان قندیل )

عبور کاروانهای مرزی در کوهستانهای کردستان مرا نا خود آگاه می برد به فضایی که بهمن قبادی در فیلم زمانی برای مستی اسبها ساخت ! فیلمی که به باور بسیاری از منتقدین یک فیلم ارزشمند در تاریخ سینمای کشور بود . شرح حال مردمانی که به ناچار روی به قاچاق مشروبات الکلی آورده اند و اوضاعی که خود در فیلم به خوبی گویاست...

روز جمعه به شکلی غیر منتظره و آنی راهی کوهستان قندیل و قله ی که و گه ز شدیم این برنامه از جهات بسیاری برایم جالب توجه بود  نخست اینکه به دلایل تحولات سوریه روابط بین پ ک ک و ج ا ایران بهتر شده بود و دیگر این دو به همدیگر نه به چشم دشمن بلکه یک متحد مقطعی نگاه می کردند آنهم در قبال دشمن مشترکشان ترکیه ! اما این روابط نزدیک بر روی معیشت مردم منطقه تا حدی تاثیر منفی گذاشته بود ، جالب اینجا بود که مردمانی که سالها در این کوهستان به جابجایی کالا هایی از جمله مشروب و پارچه می پرداختن اکنون ترس و دلهره به مراتب بیشتری دارند چراکه نیروهای پ ژ اک و پ ک ک در منطقه حضور نداشتند و هر آن احتمال داشت نیروهای انتظامی جهت تیر اندازی به منطقه بیایند.

در همان ابتدای مسیر شیب تند پشت روستای بادین آباد را بالا می رفتیم و پس از صعود منطقه ی گور دیلانان از مسیر پاکوب به سمت مناطق پر شیب و صعب العبور قندیل گام نهادیم ، پس از حدود 2 ساعت کوهپیمایی شاهد فرار یک کاروان به قلب کوهستان قندیل بودیم که سرعتشان کمی متحیر کننده بود . آنها از مسیر بالای خط راس و درست 100 متر بالاتر از ما در همان مسیری که ما در پیش داشتیم در حال عبور بودند . ما به گمان اینکه این کاروان بدون بار هستند و به عراق می روند آنها را نظاره می کردیم البته فرصت عکاسی برایم مقدور نبود . باری – ادامه ی مسیر را در شیب های تند و خطرناک قندیل پی گرفتیم ، حدود دو ساعت بعد به – اگر اشتباه نکرده باشم -  آبشار کانی ره ش ، رسیدیم و جرعه ای از آب بسیار سرد آن نوشیدیم سپس به راه خود ادامه دادیم تا به ارتفاعات « کانی پی له سه ر » رسیدیم از آنجا قندیل سفید پوش به زیبایی خود نمایی می کرد و بار دیگر من در دلم شوری بر پا شد ! آنچنان شکوه و عظمت داشت که به احترامش ایستادیم و سیر آن را نظاره کردیم که شاید این دو روز بتوانیم بوسه ای بر پیشانی برفیش بزنیم .

راه را پیش گرفتیم و پس از حدود یک ساعت دیگر از ارتفاع خود کاستیم و به عمق دره رفتیم که با توجه به حجم کم آب می شد از مسیر رودخانه ادامه ی مسیر را پی گرفت . مسیر از لابلای سنگ های ریز و درشت رودخانه و عبور چند باره یمان از عرض رودخانه هرچند مسیر را به مراتب نزدیک تر می کرد اما اندکی دشوار تر می توانستیم گام برداریم . هوا کم کم تاریک شد و ما مسیری بیش از 1:30 را تا محل شب مانی در پیش داشتیم .

من هد لامپ به همراه نداشتم و ناچار شدم نفر دوم پشت سر هیوا حرکت کنم تا اینکه ساعت حول و حوش 9 شب به منطقه ی « ده روی سپی – دو آب » رسیدیم .

صدای شیهه ی اسبها که به تلاطم افتاده بودند و خروش آب رودخانه بدون حضور انسان کمی تعجب آور بود ! به ناگاه یک نفر فریاد زد و از ما خواست خود را معرفی کنیم که با اطمینان از اینکه کوهنورد هستیم خود را به ما نشان دادند . کاروان چیانی که در بالای سر خویش می دیدیم به گمان اینکه ممکن است ماموران نیروی انتظامی باشیم دروتا دور ما حلقه بسته بودند  و کم کم به نزدیک ما آمدند محل ده روی سپی به دلیل دور دست بودن از مناطق مسکونی محل امنی برای اسکان کاروانهاست اما وجود این کاروانها ما را ناچار کرد 200 متر بالاتر از آنها چادر بزنیم . اندکی با آنان به گفتگو پرداختیم که از سخنانشان مشخص بود چندان از خالی بودن قندیل از نیروهای پ ک ک راضی نبودند . به هر جهت پس از حدود 7 ساعت کوه پیمایی سنگین من به دوستانم گفتم که فردا به قله نمی آیم و ترجیح می دهم در این منطقه بمانم . اما با طلوع آفتاب متوجه شدم که هیچ کدام از همنوردانم برای صعود اقدام نکرده است . قندیل در میان مه و برف خود نمایی می کرد و عبور و مرور کاروانچی ها هم در این منطقه جلوه ی جالبی داشت .

نهایتا ساعت 11 صبح علی فیضیان و کاوان محمد زاده تصمیم گرفتند به قله بروند و مسیر 5 ساعته ی قله را طی کنند و من و هیوا دادخواه هم   در آنجا ماندگار شدیم .

به سراغ سر کاروان رفتیم ، پسری بود جوانتر از همه اما تنومند که با او به گفتگو پرداختم . مشخص شد که آنها روز گذشته به نزدیکی های روستا هم رفته بودند  و دوباره به خاطر وجود نیروهای انتظامی به این کوهستان بازگشته بودند و مترصد رفتن آنها بودند که به روستا برگردند . بارشان مشروب بود و می گفت هر هفته یک بار به اینجا می آییم . البته به رسم مهمان نوازی یک شیشه آب معدنی  را به من هدیه کرد. بلاخره بیسیمشان به صدا در آمد و خبر از امنیت منطقه داد و آنها به طرف روستا به راه افتادند /

هوا گرگ و میش شده بود و هنوز خبری از علی و کاوان نبود قندیل را همچنان مه فرا گفته بود که ناگهان در میان تاریکی پیدایشان شد و ساعت7 بعداظهر روز شنبه از شب مانی منصرف شدیم و تصمیم گرفتیم این مسیر 7 ساعته را در شب بازگردیم . تصمیم عاقلانه ای نبود اما به راه افتادیم .

مسیر را در امتداد رودخانه پی گرفتیم و مطمئن نبودیم بتوانیم از این مسیر برگردیم اما کوتاهترین مسیر ممکن بود چراکه اگر از رودخانه نمی رفتیم می بایست بیش از 2 ساعت در ارتفاعات پرشیب قندیل کوهپیمایی کنیم .

خوشبختانه بخت با ما یار بود و ما در منطقه ی نیل گویزان با  یک ساعت کوه پیمایی سر در آوردیم که برای هر چهار نفرمان این سرعت رسیدن حیرت آور بود . در مسیر بازگشت مجددا خواب کاروانچی ها را آشفته ساختیم اما این بار با علم به اینکه می دانستند 4 کوهنورد در مسیر هستند مقداری آسوده خاطر تر بودند .

اما استقرار آنها در مسیر برای ما خبر خوبی نبود چرا که هر آن احتمال این وجود داشت از طرف نیروهای انتظامی مورد هدف قرار بگیریم . من هر لحظه احتمال می دادم صدای تیر بشنوم اما بدتر از آن احاطه ی ما توسط چند جاندار گرگسان بود که در تاریکی مطلق وجود آنها برایمان از هر خطری تهدید کننده تر بود . در منطقه ی - کانی پی له سه ر - سه حیوان که به نظر گرگ می آمدند ما را احاطه کرده بوند که ناچار شدیم یکی از گون های دم دست را برای محافظت از خودمان آتش بزنیم و شروع کردیم به سرو صدا ایجاد کردن که آنها را متواری کنیم .

تا حدی در این کار موفق بودیم و مسیر را با احتیاط بیشتر در پیش گرفتیم سپس وجود اسبهای بدون زین در مسیر تا حدی خیالمان را از بابت گرگها راحت تر کرد .چراکه قطعا آنها لقمه های  چرب و نرم تری بودند . این سومین بار بود که در محاصره ی گرگ قرار می گرفتم و نجات پیدا می کردم . به هر حال مسیر 6 ساعته تا بازگشت به گوری دیلانان را به خوبی طی کردیم . سپس ساعت 1 شب به روستای بادین آباد رسیدیم و جهت بازگشت به سقز از مسیر شهرهای پیرانشهر ، نقده ، مهاباد و بوکان در همان نصفه های شب خود را به سقز رساندیم .

از نکات و تاثیر های صلح پ ک ک و جمهوری اسلامی ایران جاده کشی از مسیر حاجی ابراهیم به کوهستان قندیل بود این جاده در این صلح برای ایران موقعیت مناسبی بود که به خوبی هم استفاده کرد و جاده ای تاسف بار در دل این کوهستان حک کرده اند .

هرچند این جاده نهایتا در دو ماه از سال آنهم در پاییز قابل استفاده است اما براستی که من را آزرد ...


پی نوشت : نفرات برنامه : هیوا دادخواه - علی فیضیان - کاوان محمد زاده - رامیار 

(جای حسین عزیز براستی خالی بود)

 

برای همنوردانی از تبار دوستی ...

چند روز پیش اس ام اسی برایم آمد که تولدم را پیشاپیش تبریک گفته بود به دلیل اینکه گوشیم رو تازه عوض کرده بودم شماره رو نشناختم اما امروز فهمیدم ندایی بود از کوهستان و دلی از تبار دوستی ها !

از تمام عزیزانی که من را مورد لطف قرار دادند بی نهایت سپاسگذارم چه آنان که شماره هایشان نا شناس بود نگفتند چه کسی هستند و چه آنانی که همچو امیر حسین عزیز( وبلاگ ندای کوهستان) نهایت بزرگ منشی را در قبال این حقیر روا داشتند.

15آبان سالروز تولد سحر  سادات مجاب ( وبلاگ سحر) رو هم صمیمانه تبریک میگم و برایش آروزی بهترین ها دارم .

5 آبان اگر اشتباه نکرده باشم سالروز تولد فرامرز نصیری عزیز( وبلاگ کلاغها) هم بود که هرچند دیر اما سالروز تولد ایشان را نیز صمیمانه تبریک می گویم .

از تمام دوستانی که پیام تبریک فرستاده بودند بی نهایت ممنونم . امیدوارم همواره لبخند بر روی لبانشان جاری باشد


وبلاگ ندای کوهستان : http://nedayekoohestan.blogfa.com/post-297.aspx

وبلاگ کلاغها : http://news83.persianblog.ir/post/3584/

مهمات باقی مانده در کوهستان

آخرین پست وبلاگ آیاز به اعتراض نسبت به مانور نظامی در یکی از کوهستانهای نزدیک زنجان اختصاص دارد که لازم دیدم نکاتی هزچند مختصر و تلخ اما برای بار دوم در این وبلاگ بنویسم.

چند سال پیش در کوهستان پشت پادگان تیپ 2 ل 28 کردستان(تیپ228) در سقز در حالی که به همراه یک تیم از کوهنوردان دانشگاه پیام نور سقز از این منطقه عبور می کردیم به ناگاه یک خمپاره 60 میلی متر عمل نکرده را که نصف آن در خاک بود پیدا کردیم . این منطقه به واسطه ی عملیات مانور نظامی از این حیث بسیار پر خطر است . بلافاصله پس از بازگشت به سقز یک نامه به فرماندار وقت سقز نوشتم و همچنین رونوشتی به اداره تربیت بدنی که این منطقه پاکسازی نشده است و نزدیک محل سکونت و عبور مرور چوپانهاست!

پس از چند روز تعدادی از نیروهای سپاه پاسداران جهت انهدام خمپاره با من تماس گرفتند( هرچند مهمات عمل نکرده مربوط به ارتش بود ) . من به اتفاق 3 نفر از تیم تخریب به آن منطقه رفتم اما متاسفانه هرچه گشتیم خمپاره را نتوانستم پیدا کنم و نهایتا اعتراض این تیم شروع شد که هدف تو از عنوان کردن این مسئله زیر سوال بردن و ... بوده است و باید پاسخگو باشید و هزار حرف بی سرو ته دیگر !

نهایتا پس از نا امید شدن از گشتن به یک خمپاره از همان نوع در نقطه ای دیگر برخورد کردم و به آهستگی خاک را از کنار خمپاره کنار زدم و به این نیروها نشان دادم که نهایتا منجر به انهدام آن و فیلم برداری توسط آنها شد .

اما نکته ای که در این خصوص حائز اهمیت است سهل انگاری سربازانی است که برای پاکسازی پس از مانور نظامی به منطقه می روند که مهمات عمل نکرده را شناسایی نمایند . معمولا این سربازان انگیزه چندانی برای گشتن در این خصوص ندارند و عموما مهمات زیادی پس از مانور در منطقه به صورت عمل نکرده باقی خواهد ماند که مسئل مستقیم آن فرمانده ی پادگان است و مسبوق به سابقه است که در صورتی که کوچکترین حادثه ای در این خصوص رخ دهد با این فرمانده برخورد شدیدی خواهد شد اما علاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد ، در صورتی که کوهنوردان عمدا و یا اتفاقا به چنین مواردی برخود نمودند در وهله ی اول می بایست از جی پی اس برای علامت گذاری موقعیت دقیق آن استفاده شود و در صورتی که جی پی اس در اختیار نبود حتما چند سنگ را روی هم بچینند که به سهولت بتوان آن را یافت .

سپس حتما مراتب را از طریق نفر اول شهر ( فرماندار) پیگیری نمایند و به هیچ عنوان مستقیما با ارگانهای نظامی مکاتبه و یا ارتباط نداشته باشند .

معمولا ارگانهای نظامی تیم های متخصص (تخریب) در اختیار دارند که به سختی می توان آنها را متقاعد کرد لذا در صورتی که از طرف مقامات بالاتر به آنها دستور داده شود نمی توانند از این موضوع بگذرند .

یادمه تیم تخریبی که من را همراهی می کرد تاکید داشتند که نیاز نبود از طریق فرماندار این موضوع را پیگیری کنی از این به بعد مستقیما با خودمان هماهنگی کنید که بتوانند به راحتی از زیر این موضعوع شانه خالی نمایند .

باری به هرجهت امیدوارم حتی اگر این مانورهای نظامی غیر قابل پیشگیری باشد اما این ارگانها نسبت به پاکسازی و تخریب آن دقت بیشتری داشته باشند.


پینوشت: لازم به ذکر است تیپ زنجان به تازگی مستقل شده است و طبیعتا اندکی محافظه کار و دست به عصا هستند شاید اگر مستقیما با خود انها نیز مکاتبه شود به خاطر موقعیتشان بتوانند نسبت به پاکسازی آنجا اقدام نمایند.

موسیقی : بوقالا داشلی قالا

تقدیم به اشک های تکان دهنده ی دوستان ترکم

بعد از 4 ماه زندگی نزدیک و سراسر خاطره با دوستان ترک و کرد خود ، سخت بود دل کندن از این دوستان که هر کدام به پاکی آب روان بودند . همیشه سعی کرده ام احساساتم را کمتر بروز بدهم اما پس از جدایی از این دوستان و بدورد تلخی که با هم داشتیم دیدن اشکهایی که به نشانه ی محبت از چشمان برخی از دوستانم سرازیر شد من را در موقعیتی قرار داد که شاید هیچ گاه تصورش را نمی کردم ...خاطره زلزله ی آذربایجان تا شیطنت ها و لبخند های پیوسته ی مان ؛ تا  فریاد تراختور، تراختور گویان !

 یوسف ؛ چه آتشی در دل بر پا کردی !

 

داغلارا چم دوشنده ، بولبوله غام دوشنده / وقتی که مه کوهها را می گیره و وقتی که بلبل غمگین میشه
روحوم بندنن اوینار یادیما سن دوشنده / روح از بدن خارج میشه وقتی تو به یادم می افتی
بوقالا داشلی قالا ، چینگلی داشلی قالا /  این قلعه ، قلعه سنگی ،پر از سنگ و سنگریزه است
قورخورام یار گلمیه ، گوزلریم یاشلی گالا / می ترسم که یارم نیاد و چشمانم خیس بماند
قیزل گول اولمایایدی سارالیب سولمایایدی / ای کاش هیچ وقت گل محمدی نبود و زرد و پژمرده نمی شد
بیر آیریلیق بیر اولوم ،هچ بیرین اولمایایدی / جدایی و مرگ ، هیچکدوم نبود
بوقالا داشلی قالا ، چینگلی داشلی قالا / این قلعه ، قلعه سنگی ،پر از سنگ و سنگریزه است

قورخورام یار گچ گله ، گوزلریم یاشلی گالا / می ترسم که یارم دیر بیاد و چشمانم خیس بماند

ترانه : احمد کایا

     


صدای احمد کایا برای ما کردها صدای آزادی و سالها فریاد درد و رنج است ! صدایی آنچنان دلنشین که روح بلند کایا آنچنان در میان نوای دلنشینش در هم آمیخته است که زیباترین و دلنشین ترین ترانه ها گویی از حنجره ی این بزرگ مرد  است .

احمد کایا (Ahmet Kaya)خواننده  مبارز کردتبار ترکیه است که سالها در مقابل فاشیسم ایستاد و جان خودش را نیز در این راه فدا کرد. یکی از اعضای پ . ک . ک جمله جالبی در خصوص احمد کایا عنوان کرد گفت:  (کایا سترانیکه به به رزی چیاکان) کایا نوایی است به بلندی کوهها !

احمد کایا همواره یا خود در اسارت دولت ترکیه بوده است یا ترانه هایش اما روح بلند کایا فارغ از ناسیونالیزم افراطی بود و هیچ گاه مسائل ملی و قومی خود را با آنچه حقیقت بود معاوضه نمی کرد هیچگاه نه یک جانبه به حمایت از جریانات سیاسی ترکیه برخواست و نه ذره ای از مطالبات مردمش می گذشت ! او در ترانه هایش همواره بر عنصر دوستی و انسانیت تاکید داشت و شاید اگر بتوان شخصیتی در کشورمان ایران نزدیک به شخصیت کایا مثال بزنم می توانم از احمد شاملو یاد کنم .

افرادی که برای انسانیت می نوشتند و می خواندند . در سال 2000 احمد کایا پس از حمایت آشکار خود از عبدالله اوجالان رهبر حزب پ ک ک ( پارت کارگران کردستان ) که توسط ترکیه واسرائیل دستگیر شده بود در خانه اش به شکلی مشکوک ترور شد و صدایش برای همیشه جاودانه ماند ، همسر وی هیچگاه اجازه نداد پیکر وی را به ترکیه ببرند و این جمله اش که ترکیه لیاقت آن را ندارد که پیکر مرد بزرگی همچو کایا در آن دفن گردد از یادها نخواهد رفت .

در همین رابطه بخوانید :  زخمه ساز 

بازگشتی دوباره

در 4 ماه گذشته دسترسیم به اینترنت بسیار محدود بود و متاسفانه تا حدی از جریانات فضای کوهنویسی دور بودم . گاهگداری از لابلای روزهایی که به کندی می گذشت نگاهی به دست نوشته های برخی وبلاگها همچو کلاغها، کوه نوشت و طنز نوشته های شیخ فرشید و ...می انداختم . و دورا دور در جریان وقایع مهم کوهنوردی کشور بودم . باری – شاید این روزها نوید بخش پایان این محدودیت ها باشد و تابلوی پایان محدودیت را در سر در وبلاگ چسباندم.

دست آخر از بذل محبت بسیاری از دوستان که در این مدت نتوانستم پاسخی شایسته بدهم ممنونم و امیدوارم این عدم پاسخگویی را حمل بر بی ادبی ننمایند.