می خوام یه بیوگرافی از خودم و اینکه چطور کوهنوردی را شروع کردم بنویسم
مقبل هنرپژوه متولد 10/4/1362 در شهرستان بوکان دیده به جهان گشودم . در خانواده ای 6 نفره دارای یک برادر و دو خواهر هستم .
از بچگی خیلی شلوغ و عاشق کارهای هیجانی بودم ، در مدرسه همیشه عضو دانش آموزان متوسط بودم. کم می شد که نمره 20 بگیرم ، مگر در ورزش !
علاقه مند به طبیعت بودم . فعلاً دانشجوی الکترونیک دانشگاه ارومیه هستم .
نوروز 1377 برای اولین بار با کوهنوردی در فخریگاه مهاباد با گروه سامرند نقده آشنا شدم ، زمانی که تازه اورست صعود شده بود .
از همان اول آشنایی یک علاقه آتشین پیدا کردم ، یک آماتور با فکر حرفه ای .
در بین دوستان مدرسه یک گروه کوهنوردی تشکیل دادم . گروه ما فقط 2 برنامه دوام داشت . بعد فقط سه نفر موندیم که حدود یک سال با هم خیلی عالی کار کردیم .
3 نفری پولهایمان را روی هم گذاشتیم و حدود 4-5 کیلو طناب پلاستیکی گرفتیم . از میلگرد 8 فرود ساختیم و از نبشی پنجره میخ و از چند تکه چرم و تسمه یک صندلی صعود پیش پینه دوز ها درست کردیم . یک چکش هم داشتیم که یک طرفش چکش و طرف دیگر آن تبر بود . تنها گره ای کخ می دانستم گره 8 بود ؛ حدود یک سال بیشتر اینطوری کار کردم .
با این وسایل فرودهایی به طول 4 متر و مسیرهای خطرناک کار کردم . تا اینکه شنیدم که آقای ...... دبیر هیئت کوهنوردی است . یک روز پیش ایشان رفتم و گفتم که وضعیت اینطوریه و خیلی علاقه مندم . بعد ایشان گفتند که جمعه صبح برو به "برده زرد" پیش آقای ...... بگو که فلانی منو فرستاده ، منهم آن موقع روزی گاهاً 3 بار برده زرد می رفتم .
صبح جمعه که رفتم برده زرد ، بعد از کمی گشتن پیدایشان کردم ، از دیدن طنابها و وسایل ذوق زده شدم . آن روز چون به خانه نگفته بودم زود برگشتم .
هفته بعد همراه بچه ها رفتم از صبح تا عصر نگاه کردیم . آقای ...... مسیر باز می کرد ؛ آرزو داشتم که اجازه بدهد به وسایلش دست بزنم !
بعد از چند مدتی با ایشان کار کردم بعد از مدتی با یکی از دوستانم که با یکی از سنگ نوردهای قدیمی بود آشنا شدم .
بعد از آشنایی با ایشان متوجه شدم که خیلی باهم تفاهم داریم و کوهنوردی را با هم شروع کردیم . حدود دو سال مثل دو قلو از جورابهایمان گرفته تا کلاه و کوله پشتی و عینک یکرنگ بودیم . برنامه های بزرگ سنگین با هم اجرا می کردیم . مسیر های زیادی روی دیواره کلتگه ، ترغه با هم کار کردیم با تمرینهای این دو سال بود که من می توانستم خودم را به اوج برسانم .
من هیچوقت یادم نمی آید که کوله ام از کسی سبکتر بوده باشد . همیشه سنگینترین کوله را بر می داشتم ، و بیشترین برفکوبی را می کردم .
خانواده ی من از ابتدا به خاطر خطرات آن شدیداً با کوهنوردی مخالف بودند . همیشه با دعوا از منزل خارج می شدم و با دعوا بر می گشتم ، گاهی مجبور می شدم که با کیسه نایلو به کوه بروم .
بعد از یک سال توانستم یک کوله پشتی سربازی بخرم و سال بعد کوله پشتی های هیئت را قسطی خریدم . تمام پولهایی را که برای لباس و کفش و اینجور چیزها به من میدادند خرج وسایل کوهنوردی می کردم . هیچ شبی بدون فکر کردن به کوه به خواب نمی رفتم .
سال آخر دبیرستان بودم و برای اینکه ثابت کنم کوهنوردی به درسم لطمه وارد نکرده توانستم وارد دانشگاه شوم و در آنجا فعالیت من متاسفانه برای یک مدت کم شد .
ترم اول بودم مهرماه 1380 علی رغم اینکه مدتی تمرینات جدی نداشتم ولی با دوستم تصمیم گرفتیم که در تستها شرکت کنیم . گفتیم فوقش در یک جایی خط می خوریم و سال آینده آن نقطه را تقویت می کنیم .
اولین تست که در آن 5 استان شرکت داشتند در آزربایجان شرقی برگزار شد . در پایگاه قهرمانی تبریز تست آمادگی جسمانی دادیم . که جزء نفرات اول بودم بین 80-90 نفر . متاسفانه دوستم دوستم یک هفته قبل در منطقه ی خودمان در کوه کمرش زخمی شده بود و نتوانست به تستها ادامه دهد . البته تست کوهستان هم در مرند برگزار شد بعد از آن یک تست صعود زمستانی حدود 5 روز در سندان داغ زنجان داشتم که هوا خیلی سرد بود . بعد اردوی فنی در پل خواب تهران برگزار شد که تست سنگنوردی بود . سپس نفرات برای صعود زمستانه علم کوه انتخاب شدند . خوشبختانه یا متاسفانه یکی از بچه های ماکو حالش خراب شد و من کفش های او را قرض گرفتم که 3 شماره از پایم بزرگتر بود و کل پوست کف پایم را کند . طوریکه بعد از مراجعت در ارومیه مجبور شدیم با بچه های هم اتاقیم جوراب را به اندازه زخم پایم با ساولون بشوریم .
در رودبارک برای اولین بار با آقای اوراز آشنا شدم و شب با هم همچادر شدیم . با آن وضع پاهایم آقای اوراز اصرار داشت که برگردم .
همان روز اول قلل علم ، چالون ، میان سه چال ، شانه کوه ، شاخک ، مارد کماد و فرهان را صعود کردم و در نهایت عضو 20 نفر اردوی فنی برف و یخ همدان شدم .
احتمال زیاد می دادم که به خاطر سن کمم خط بخورم . اما 4 روز در زمیان الوند توانستم عضو 4 نفر انتخابی تیم باشم که در 8 فروردین 1381 به قله 8516 متری لوتسه در هیمالیای خمبو در کشور نپال اعزام شدم .
توانستم بعد از 62 روز فعالیت این کوه را صعود و مدال طلای جهان را کسب و رکورددار جوانترین فاتح این قله در جهان شوم .
یکی از بچه های تیم به داخل چادر اوراز میرود و می گوید مقبل نیست؟ محمد هم فکر کرده بود که مقبل یک شیء یا وسیله ایست ، پاسخ داده بود : نمی دانم داخل چادر را بگرد شاید همین زیر میر ها باشد . طرف می خندد و می گوید بابا مقبل اسم انسانه و او از بچه های تیم است .
هرکدام ازما با پتانسیلی و توانایی های فراوانی به دنیا می آییم . اما متاسفانه ما مقدار خیلی کمی از آن را مورد استفاده قرار می دهیم .
علت اصلی آن اینست که خود را خوب نشناخته ایم .
براستی که خود شناسی مشکلترین کار دنیاست ، باید از خود بیرون برویم و در بیرون شروع به خود شناسی بکنیم . متاسفانه ما هر وقت گیر می کنیم به خاطر اینکه وجود خود را زیر سوال ببریم دیگران و محیط را مقصر شکست می دانیم .
اگر در زندگی بتوانیم خود را بشناسیم . و بعد ببینیم از این مدت زمانی که به ما برای زندگی داده شده چه می خواهیم . آن موقع راحتر می توانیم برنامه ریزی بکنیم . انسان نباید در آرزوی آن باشد که غیر از آنچیزی که هست باشد . بلکه باید تلاش کند که به حد نهایت آنچیز که هست برسد .
خاطرات مقبل هنرپژوه به قلم خودش
با تشکر از خانم عذرا هنرپژوه که این خاطره را در اختیار گذاشت .
و با تشکر از گروه پیشوا بوکان