ترغهخیلی وقت بود به ترغه نرفته بودم . دقیقاً یه سال پیش بود ، آخرین جمعه سال . چند روز پیش که با همنوردان تصمیم به صعود به ترغه رو گرفتیم خواستیم که با یک تیر چند نشان رو بزنیم . اول اینکه ترغه رو بریم دوم برای خرید به مهاباد بریم و سوم هم وقتی برگشتیم بریم به کوه برده زرد و یک بار دیگر یادی از مقبل هنرپژوه بکنیم و یادش را در کنار آرامگاهش گرامی بداریم .

روز جمعه ساعت 6 صبح بود و تک و تنها کنار خیابان منتظر شدم و انتظار آمدن آقای فهیمی را داشتم چون خونه ی ایشون هم همون اطراف بود ، اما نیومد و پس از چند دقیقه نور چراغهای ماشین به چشمم خورد و کنار من پارک کرد . با یه نیم نگاه به مسافرانش متوجه شدم که تقریباً همه اومدن . آقای صدقی ، صالحی ، فهیمی ، بابائیان و امیر .

منهم سوار شدم و به راه افتادیم کمک های ماشین رو تازه تعمیر کرده بودند اما خیلی جالب بود که فقط دنبال چاله و چوله میگشتن که ماشین رو از اونجا عبور بدن به هر حال با تمام این تکان تکان ها به بوکان رسیدیم . میانه راه سر کیلومتر شمار و مقایسه اش با سرعتی که جی پی اس نشون میداد کلی بحث شد که نهایتاً رای به صحیح بودن جی پی اس دادیم . از جاده ی برهان به طرف مهاباد حرکت کردیم و میانه راه نرسیده به غار توریستی سهولان از جاده ی فرعی آسفالتی که از روستای عزیزکند میگذشت حرکت کردیم و پس از عزیز کند به روستای سیدآباد رسیدیم .

اکنون جاده خاکی و ناهموار بود و به هر شکلی که بود در انتهای جاده ماشین را پارک کردیم ، مه تمام کوه را فرا گرفته بود و فقط قله تا حدودی صاف تر بود که 4 نفر را به زحمت تشخیص دادیم که نزدیکهای قله ی صخره ایش آرام حرکت می کردند . مسیر ما طولانی ترین مسیر بود اما می تونم بگم لذت بخشترین هم بود . کوله هایمان را بدوش کشیدیم و آرام حرکت کردیم لحضه به لحضه ی کوه برایم آشنا بود و با سنگ به سنگش آشنا بودم و آنها را بعد از یک سال شناختم ، شاید سنگ ها هم من را میشناختند و من را به یاد داشتند !

برف کل سطح زمین را سفید پوش کرد و گاه گاهی سوزی می آمد و میگفت که آگاه باش هنوز هم زمستان است .

سعی کردیم به روی خط الراس برویم و در انتهای خط راس به قسمت گرده ای اول مسیر رسیدیم سنگ ها خیلی لغزنده بود و برف نیز قسمتی از آن را پوشانده بود و پس از نیم ساعت از آن به پای صخره ها رسیدیم و از دور پناهگاه ترغه با دودی که از دود کش آن برخاسته بود خودنمایی میکرد و ما نیز به طرف جانپناه حرکت کردیم و زیاد طول نکشید به جانپناه رسیدیم عده ای در پناهگاه بودند اما رغبتی برای داخل رفتن نداشتیم و تصمیم گرفتیم که تا قله توقف نکنیم .

بعد از جانپناه راهی تا قله نمانده بود در میان شکافهایی که در مسیر وجود داشت و نیاز به دست به سنگ شدن داشت مسیر خود را ادامه دادیم و به زیر قله رسیدیم .

طبق معمول به خط معروف تعارف رسیدیم . کسی حاضر نبود نفر اول به قله برود و بعد از تعارفات همگی به قله رسیدیم . هوا صاف شده بود دیگر خبری از مه و برف نبود و ما نیز به همین خاطر صبحانه را در قله  خوردیم و سورپرایز های همنوردانم به تنقلاتی که آورده بودند نیز جای بسی تعجب بود . تخمه یکی از این سورپرایز های عجیب و غریب بود که در این هوای زمستانی شکستن تخمه چقدر می تواند لذت بخش باشد!!!!!!!! و با دستکش تخمه خوردن چه قدر سخت .

تخمه هم به این لیست تنقلات عجیب برای همنوردان ریش دار اضافه شد .(اشاره به کتاب قصه های کوتاه برای بچه های ریشدار نوشته ی جمالزاده )

سپس از مسیری متفاوت تصمیم به فرود گرفتیم و از این منطقه ی زیبا و مسیری زیباتر بیش از پیش لذت بردیم .

بعد از آن به چشمه ای که در پای کوه قرار داشت رسیدیم و گلویی تازه کردیم و با نگاهی به پشت سر و لبخندی بر لب از مهمان نوازی این کوه زیبا تقدیر کردیم .

به راه خود ادامه دادیم و به مهاباد رفتیم پس از خرید های نصفه و نیمه و ماجارهایی کم و بیش جالب توجه تصمیم گرفتیم به بوکان برگردیم و به آرامگاه جوانترین فاتح لوتسه بریم و یادی دیگر از این قهرمان جوان بکنیم .

آرامگاه مقبل هنرپژوهدامنه های برده زرد بوکان غمگین تر از همیشه بود و خاطرات مقبل نیز بر این غم می افزود اما به هر حال واقعیتی بود تلخ اما واقعی .

به کنار آرامگاهش رسیدیم و یاد روزی که این قسمت از خاک برده زرد برای همیشه به مقبل سپردند زخمی بود که هیچگاه بهبود نخواهد یافت و چه سخت بود نظاره کردن مقبل زمانی که برای همیشه با همگان در این نقطه وداع کرد و رفت .

حدود نیم ساعت سکوت مطلق ، نیم ساعتی که تمام لحضات  صعود های لوتسه ، اسپانتیک ، برودپیک ، گاشربروم و ... را در ذهن مرور کردیم .

دریغ از یک کلمه یک آوا و یک حرف ... و فقط سکوت و سکوت . در لحضه ی خداحافظی این جمله را آرام به او گفتم ؛ مقبل فراموشت نخواهیم کرد و یادت همواره جاویدان خواهد بود ...

 

توضیحات :( ترغه در شهرستان بوکان واقع است ولی چون بوکان مستعمره سقز بوده ما ترغه را نیز جزء سقز به حساب می آوریم )