نه که روز (نیکروز) به یاد هیروشیمای کردستان (16 مارس بمباران شیمیایی حلبجه )
 برنامه نه که روز را با نام هیروشیمای کردستان آغاز کردیم تا بگوییم که هیچ جنایتی در تاریخ گم نخواهد شد و هیچگاه جنایت کاران فراموش نخواهد شد و همین تاریخ آنها را دیر یا زود از بین می برد ...
 برنامه نه که روز را با نام هیروشیمای کردستان آغاز کردیم تا بگوییم که هیچ جنایتی در تاریخ گم نخواهد شد و هیچگاه جنایت کاران فراموش نخواهد شد و همین تاریخ آنها را دیر یا زود از بین می برد ... 
صدام ، هیتلر، موسیلینی ، فیدل کاسترو ، لنین ، پینوشه و بسیاری از این قبیل فاشیست ها و دیکتاتورها ....
و همواره مردمان تحت ستم برای همیشه جاودانه می شوند و تاریخ خود را از نو می سازند و همین ملت ها روزی تاریخ خود را با دست خود می نویسند و حماسه می آفرینند .
حلبجه ای ها ، کوبایی ها ، الجزایری ها ، امریکای لاتینی ها ، هندی ها ، ایرانی ها ، یهودی ها و ...
روز یکشنبه ساعت 6 طبق معمول میدان مادر (کچه شوانه ) جمع شدیم و افراد گروه همگی تقریباً سر وقت رسیدن و به راه افتادیم . از جاده ی بانه حدود 30 کیلومتر را طی کردیم و از روستای میرده در جاده ای کهستانی و سنگ لاخی مسیر را کنار رودی خروشان ادامه دادیم . جاده در کمرکش کوهها بالا می رفت و مانظری که در مه سیمایی زیبا به خود گرفته بودند لذتی وصف ناشدنی را به ما می داد . در کنار دره ای که رودی بسیار پر آب و خروشان از آن با صدایی دلنشین و پر هیجان سرازیر بود . جاده باریک بود و باریک تر نیز می شد این جاده به 2 روستا راه داشت یکی پیرعمران و یکی قبغلوجه هردو ی روستا ها به نکروز راه داشت .
در کنار جاده یک پل چوبی معلقی وجود داشت که بی اختیار کنارش پارک کردیم و برای عکاسی چند دقیقه ای در آنجا ماندیم رود بسیار خروشان و مخوفی از زیر این پل لغزان عبور می کرد که در نوع خود جالب بود .




در این جاده ما مسیر سمت چپ را انتخاب کردیم تا به روستای قبغلوجه برسیم . روستایی با معماری زیبا و ساختاری متفاوت از کوچه های باریک آن که مه نیز قسمتی را پوشانده بود عبور کردیم و چند عکسی به یادگار گرفتیم ...
در سراشیبی که عبور از آن تا حدودی سخت به نظر می رسید به بلند ترین قسمت آن رسیدیم و مناظر بسیار زیبا ما را بیش از پیش مشتاق کرده بود برای پیاده شدن از ماشین و لذت بردن از هوای پاک و خنک

جاده را در پیش گرفتیم جاده ای که فقط به مزرعه های آن طرف روستا راه داشت . در انتهای مسیر ماشین را پارک کردیم و با شوق و ذوق فراوان از ماشین پیاده شدیم . هوا فوقالعاده بود و مه دامنه های سر به فلک کشیده ی کوه را فراگرفته بود . نکروز که نامش یادگار دروان زرتشت است و نشان از نیک روزیست و براستی که مبارک سحری بود و فرخنده روزی و براستی نیک روز نامی برازنده است برای این کوه .
حدود 2 ساعت گذشته بود و به یکی از زیبا ترین طبیعت های منطقه رسیده بودیم . آرام با گامهایی موزون و منظم به راه افتادیم و تنفس هوای کوهی انرژی مضاعفی به ما داده بود هرازگاهی نفس عمیقی می کشیدیم و لذت می بریدیم گیاهان بهاری سر بیرون آورده بودند و در کنار برف جلوه ای زیبا آفریده بودند . منطقه ای که به پایتخت گیاهان کوهی و دارویی مشهور است . زمزمه برلب ادامه می دهیم اکنون در شیبی 45 درجه بروی خط الراس قرار داریم و راه را ادامه می دهیم . گاهی سوزی زمستانه و گاهی هوای مطبوع بهاری گاهی مه و گاهی هوای صاف ...
قله ی نکروز خود نمایی میکند قله ای سپید که مهربان آرمیده است قسمت سخت مسیر همان ابتدای مسیر است و بعد از آن به شیبی ملایم و کوهی مهربان می رسیم در دل این طبیعت بی نظیر !

بعد از یک ساعت از ابتدای مسیر به چشمه ی همیشه پرآب شیخ میرسیم برفی که در قسمتهایی ریزش نموده بود و نقابهای که هر آن احتمال ریزش آن وجود داشت در کنار این چشمه چند لحضه توقف می کنیم به تماشای مناظر آن می نشینیم . گام بر می داریم و در تمام مسیر با همصحبتی دوستان لبخندی برلب داریم و این لبخند تا زمانی که به شهر بر می گردیم از روی لبانمان پنهان نمی شود . دوستانی بهتر از برگ درخت ...
آقایان آزاد صالحی ، هیوا دادخواه و رضا فهیمی .

 بعد از گذر از گرده ای که در بالای چشمه وجود دارد به یالی می رسیم که چشم اندازی متفاوت دارد و کوههایی را از میان توده های عظیم مه سر بیرون آورده اند کوههایی همچون گرده کوه ( که گاهی از آن به کی دو سقز نام می بریم ) ، زاغه ؛ بابوس و ذوالفقار .
بعد از گذر از گرده ای که در بالای چشمه وجود دارد به یالی می رسیم که چشم اندازی متفاوت دارد و کوههایی را از میان توده های عظیم مه سر بیرون آورده اند کوههایی همچون گرده کوه ( که گاهی از آن به کی دو سقز نام می بریم ) ، زاغه ؛ بابوس و ذوالفقار . 
باد بسیار شدیدی می وزد و تمام مسیر از برفی نزدیک به یخ پوشیده است . قله نزدیک است و ما بعد از چند دقیقه در میان مقومت در برابر این باد به قله می رسیو و جایی برای اندکی استراحت پیدا می کنیم و لیوانی نوشیدنی گرم می نوشیم . اکنون باید به فرود فکر می کردیم فرودی که آسان ترین کار بود چون برفی مناسب و شیبی مناسب تر ما را به سر خوردن روی آن ترغیب می کرد از اوج قله تا ابتدای مسیر با سر خوردن پاین آمدیم لحضاتی مهیج و بیاد ماندنی چند کیلومتر را در چند دقیقه با سر خوردن پایین آمدیم و اوج لذت را از این سر خوردن ها بردیم و افسوسی که شاید در چندی دیگر شاهد برف به این زیادی نباشیم .
 
در تمام این مدت هیچگاه از آبهایی که سرازیر می شد که اغراق نیست اگر آنها را رود بنامم دور نشدیم . رودهایی که از کوه سرازیر می شد و در نهایت ابررودی را تشکیل می دادند . از تمام یالهای کوه رودی پر آب با خروشی زیبا سرازیر می شد ، کوهی پر آب که هر گوشه ی آن چشمه ای فوران می کرد .

بعد از آن به چمنزاری زیبا می رسیم که باید ساعتی می نشستیم و لقمه ای را هرچند محقر اما با لذتی فراوان می خوردیم و نوسیدن چای و خوردن سورپرایزهای دوستان که در هر برنامه چشمه ای جدیدی می آیند. به هر حال زیبا بود و زیبا ...

روزی زیبا و خاطره ای ماندگار
 محلی برای انتشار دغدغه هایم
	  محلی برای انتشار دغدغه هایم