صبح جمعه مسعود تماس گرفت که بریم اسکی ! منم مریض بودم کلی بهانه اوردم که اسکی رو بی خیال اما چند بار اصرار کرد و نهایتا تصمیم گرفتم که برم . مسعود و آزاد خادم و هادی کریمیان اوکی رو داده بودند و منم به جمع اضافه شدم و راهی شدیم . کوهستانهای به شدت سفید بودند و حجم زیاد برف رو می شد به خوبی تشخیص داد و مطمئن بودیم منطقه وزنه پربرفترین نقطه ی منطقه است می شد حدس زد چه حجم برفی در انتظارمونه!
بلاخره به وزنه رسیدیدم از جاده ی پر پیچ و خم وزنه بالا می رفتیم و صدای موسیقی دلنشینی هم زیبایی چشم اندازهای منطقه رو چند برابر کرده بود و دیدن کوهستانهای عراق ، تخت هورامان ، قندیل و بلقیس و چهلچشمه در یک آسمان آبی و صاف ما رو به وجد اورده بود .
طبق معمول یک نفر باید ماشین رو پایین می برد و نقش تله سیژ یا تله کابین رو بازی میکرد . دور اول راننده آزاد خادم بود و دور دوم مسعود. جاده به شدت لغزنده و خطرناک بود اما ناچار بودیم از امکانات حداکثر استفاده رو بکنیم . دو دور اول توی قسمت بالای گردنه خان بودیم و شیبها نسبتا خوب بودند برف منطقه هم خیلی نرم و پر حجم بود که حس خوبی به ادم میداد اما نکته ی مهم عوارض بسیار زیاد مسیر ها بود تقریبا هر دو متر یک عارضه ی یک متری در مسیر بود به شکلی که مسیر ها مثل مجموعه ای از تپه های یک متری و نقابهای یک متری برف بود که فقط باید مثل فنر کل فشار وارد شده رو با زانو هامون کنترل و خنثی می کردیم . خیلی انرژی باید صرف کنترل و خنثی سازی فشار می کردیم ...
دور سوم قرار بر این شد من ماشین رو ببرم پایین و بچه ها رو بیارم بالا که نهایتا دور چهارم رو هم با رودر واسی به من قالب کردند . هوا تقریبا گرگ و میش بود و من تصور می کردم دیگه باید برگردیم شهر که نهایتا یک پیشنهاد عجیب اما واقعی رو دادند که دور آخر رو از قله بیایم پایین . و این به معنی یک دیوانگی محض بود که به قول بچه ها باید یک نوع کرم حماقت داشت که توی اون شرایط توپوگرافی و اون شرایط زمانی تصمیم به فرود از قله رو داشت ...
جاده خیلی لغزان و خطرناک بود شیبهای عجیب غریب و جاده یخزده کمی رانندگی رو مشکل میکرد گاهی پیچ ها به 180 درجه میرسید و بالا رفتن از چنین جاده ی یخزده ای خیلی سخت به نظر میرسید اما با این وجود این ریسک رو کردیم و به بلند ترین نقطه ی منطقه رفتیم که رانندگی من همه ی دوستان رو به وجد آورده بود از بس اطمینان به من داشتند اونم تو اون شیبهای خطرناک و یخزده ...
آقای هادی کریمیان که تقریبا تخلیه انرژی شده بود ماشین رو پایین میاورد و من و مسعود و کاک آزاد باید توی یک مسیر پر برف ، با عوارض خیلی زیاد و ناشناخته اونم تو تاریکی میومدیم پایین و این یعنی یک ماجراجویی احمقانه ...
مسیر پر شیب زیر قله رو اومدیم پایین توی یک چشم بهم زدن آزاد پایین رفت و من و مسعود هنوز ابتدای مسیر بودیم نمی دونم چی شد که تصمیم خیلی عجیبی گرفتم و اونم این بود مسیر تا گردنه ی ابتدایی مسیر رو مستقیم و با سوژ راست بیام پایین .
از کنار مسعود به سرعت رد شدم و می تونستم نگاه سنگین آزاد خادم رو از پایین احساس کنم . یک علامت سوال بزرگ برای همه مون که این عمل عجیب چه نتیجه ای داره؟
سرعتم خیلی زیاد بود و تقریبا دیدم ضعیف شده بود و مسیری که باید طی می کردم چیزی در حدود 800 متر پر شیب بود بعد از 400 متر اول که مستقیم پایین می رفتم فهمیدم که به نقطه ی غیر قابل بازگشت و کنترل رسیدم !
حتی مراسم مرگ و ترحیمم رو هم یه لحظه تو ذهنم مرور کردم . 100 مونده بود به انتهای مسیر مورد نظر به ناگاه تعادلم رو از دست دادم و با اون سرعت با صورتم زمین خوردم به جرات می تونم بگم حتی معده ام هم پر برف شده بود و کامل صورتم پوشیده شد . درد زیادی توی گردنم احساس کردم و بعد از 10 متر سرخوردن اونم با صورت متوقف شدم . هردوتا من رو نگاه می کردند و منم تنها چیزی که بهش فکر میکردم این بود که هنوز زنده بودم و همین کافی بود برای ادامه دادن به مسیر پر خطر بعدی !
مسعود و آزاد مسیر رو ادامه دادن و از روی یک خط الراس که منتهی میشد به یک دره پر شیب مسیر رو طی میکردند هوا تاریک شده بود و تنها چیزی که قابل تشخیص بود یک صفحه ی سفید بود و فقط سفیدی ...
نه عوارض قابل تشخیص بود و نه دره فقط یک سفیدی رو باید دنبال میکردی و در دور دست جاده ی سقز بانه نیز پیدا بود و همچنین چراغهای روشن روستای کیله شین .
تنها دلخوشی ما به نور نور مهتاب بود اما گاهی درست جایی که فکر میکردیم در یک دشت اسکی میکنیم زیر پامون خالی میشد و معلوم نبود قراره به کجا پرت بشیم ...
انگار خواب بود و روئیا اما بیدار بودیم و بزرگترین حماقت رو مرتکب شده بودیم . مسیر ناشناخته و با پرتگاهها و صخره ها بسیار زیاد روی یک یال سنگی خطرناک که به دره ای پر شیب ختم میشد .
اما بد بیاری ترین قسمت ممکن خوردن به یک مسیر جنگلی درختان بلوط بود که توی یک لحظه فقط احساس کردم که یک درخت جلوم سبز شد حتی نتونستم واکنشی نشون بدم و با خوردن و آویزان شدن از درخت روزم تکمیل شد .
مسیر 1:10 طول کشید و به هر شکل ممکن به جاده بانه-سقز رسیدیم و میزبانی کردن چند سگ وحشی ، اسکی وحشی ما رو روئیایی تر کرده بود . ماشین بعد از چند ثانیه به ما رسید و سوار شدیم کمی به خودمون خندیدم با اینکه خیلی لذت برده بودم و این رو تو چهره آزاد و مسعود هم میشد دید اما تو دلم گفتم اینبار رو هم جستی ملخک !

گزارش تصویری را در این قسمت مشاهده فرمایید.