امشب صدای تیشه از بیستون نیامد

 

دوشنبه تعطیل بود منهم روز یک شنبه با چند تا تماس تلفنی قرار صعود رو گذاشتیم و قرار بر این شد که امشب رو به کوه برده سور بریم و شب رو دور هم باشیم . قرار شد منو آقا غلام قبل از بچه ها بریم و اونها هم بعداظهر بیان . ما ساعت 2 قرار گذاشتیم و روزبه با ماشین تویوتاش ما رو از جاده روستای ملقرنی رساند اما یه جاده فرعی بود که مسیر یه معدن قدیمی بود و با ماشین از اون جاده باریک صعود کردیم و به زیر غار رسیدیم و فقط 10 دقیقه تا محل کمپ فاصله بود . کوله هامونو گذاشتیم و به طرف روستای ملقرنی رفتیم که هیزم برای شب بیاریم . به یک باغ رفتیم و هیزم های زیادی اونجا وجود داشت منهم به پیشنهاد آغلام چنتا تنه ی بزرگ رو رو دوشم گذاشتم و آغلام هم چند تا چوب بستنی دستش گرفت و یه بطری آب و راه افتادیم تا رسیدیم به قله پدرم در اومد ، شانه هام داشت از درد میترکید . به هر حال بعد از 1 ساعت کوه پیمایی خسته کننده البته شاید برای من به قله رسیدیم و همین لحضه ایرج خان هم اومدن و یکمی از اینهمه هیزمی که من آورده بودم تعجب کرد !!!

البته هیزم های آغلام هم جای تعجب داشت !!!!!!!

خوب حالا باید میگشتیم یه جای چادر مناسب پیدا میکردیم اما چون اونجا شیب تندی داشت مجبور به کندن سنگ ها و تخت کردن اون قسمت شدیم . بلاخره بعد زحمت خیلی زیادی و زیر سازی کردن برای چادر یه جای درست حسابی برای دو چادر ساختیم و رفتیم داخل غار نشستیم و منتظر بقیه شدیم . آقای توفانی هم از دور پیدا شد و بعد از نیم ساعت به ما رسید و بعد از ایشون امیر هم رسید . هوا تاریک تاریک شده بود بعضی از بچه ها که قول داده بودند هنوز نیومده بودند که تو اون تاریکی دو نفر رو دیدیم و منتظر شدیم که بیان ولی پیداشون نشد گفتم شاید ما رو نتونن پیدا کنن از غار اومدم بیرون و به طرف قله به راه افتادم یه نفر رو دیدم وقتی سلام کردم دیدم یه خانم بود ولی صداشو شناختم همسر آقای شکری بود . بعد ایشون گفت که الان آقای شکری هم میان و قله رو بزنیم میایم پیشتون منهم برگشتم به غار و بعد از چند لحضه آقای کریمی هم اومدن . مدتی بود که شب مانی نداشتم و بعد از 2 ماه دوری از شب مانی امشب یکی از بهترین شبهای زندگیم بود .

از همون سر شب خوندن ترانه های زیبا توسط همنوردانم که همگی خوش صدا بودن خبر از شبی زیبا میداد . هوا فوقالعاده بود و بعد از خوردن تنقلات بیش از حد دیگه نمی تونستیم شام زیادی بخوریم و بعد از شام تا دیر وقت آواز خوندن همنوردان تداعی خاطراتی شیرین را برای من میکرد .

اما دیگه کم کم بعد از ساعت دوازده خمیازه های آغلام نشون میداد که دیگه باید بریم لالا کنیم . منهم یه کمی خوابم میومد اما پیشنهاد آقای کریمی در مورد صعود به قله را علیرغم میل باتنی و اجباراً قبول کردم و به همراه امیر و آقای کریمی رفتیم به طرف قله . 20 دقیقه ای رو قله بودیم و بعد از تعریف کردن چند تا جوک بسیار زیبا با لبخندی بر لب به محل کمپ رسیدیم من mp4 رو روشن کردم و رفتم داخل چادر به همراه آقای کریمی .

چون من عاشق موسیقی سنتی هستم واقعاً نمی شد تو اون لحضه موسیقی گوش نکنم و بخوابم ؛ ساعت حدوداً 2:30 بود که آقای کریمی وقتی دید من خواب نیستم گفت میشنوی ؟ منم   خاموشش کردم وگفتم چیرو ؟ گفت صدای خرپف رو !!!

وای خدای من تازه یادم افتاد ....

فروردین امسال بود رفتیم به " نه که روز " و شب رو اونجا موندیم از ترس گرگ که صداش توی کوه پیچیده بود کسی خوابش نگرفته بود یه سری از بچه ها می گفتن صدای خرسه بعضی ها هم میگفتن صدای گرازه ... ولی صدای وحشتناکی بود با هزار ترس و وحشت یه سرکی کشیدیم دیدیم آقای توفانیه داره خروپف میکنه ... باور کنید اونشب از ترس گرگ و گراز و خرس خوابم نبرد ...

بعد از این یاد آوری شیرین زدم زیر خنده میتونم بگم حداقل 1 ساعت نتونستم از قهقه زدنم جلوگیری کنم آقای کریمی عصبانی شده بود از دستم از بس میخندیدم منم سعی کردم بی صدا بخندم اما نشد ... وقتی چهره ی امیر رو تجسم میکردم که کنار آقای توفانی الان چی میکشه از خنده داشتم منفجر میشدم . میخواستم ذهنمو منحرف کنم اما چهره ی امیر مدام جلوی چشمام میومد و میخندیدم .

صبح شد و صدای آواز خوندن آغلام نگذاشت کسی بخوابه منم خودمو زدم به خواب که کسی بیدارم نکنه اما به زور بیدارم کردن و چادرمون رو جمع کردیم که بتونم زود به .شهر برگردم و به برنامه ی اسکی با بچه های هیئت اسکی برسم . چون روز قبلش آقیا شریفی تماس گرفت که همراهشون برم اما آغلام گفت من و رامیار با هم اومدیم و فعلاً بر نمی گردیم تا بعد از ناهار .

خوب حتماً یه چیزی می دونست که میگفت گفتم چشم ما که گردنمون از مو نازک تره تا بعد از ناهار هم اونجا موندیم و آغلام رفت تو چادر که بخوابه منهم رفتم قله و حدود 1 ساعت تنها رو قله نشستم و فقط همون ترانه ای که دیشب گوش میدادم رو گوش دادم . فقط همون . یه ترانه کردی بسیار زیبا با صدای آقای محمدیان هنرمند خوش صدای کرمانشاهی ( اگه اشتباه نکرده باشم )

 اینم همون آهنگه که من کلی باهاش حال کردم .

 

میتونم بگم فقط برای اونهایی که نیومدن تاسف خوردم که یکی از زیبا ترین شبهای زندگیشون رو به سادگی از دست دادند .

 

علم کوه باز هم تو و لخته های خون ؟

مهران برنجی در نهایت تاسف از طریق جواد نظام دوست خبردار شدیم که مهران برنجی کوهنورد خوب بروجردی که به همراه گروه آرش در منطقه علم کوه در حال صعود بوده در تاریخ 23 بهمن 1387 در بالای کشتی سنگ  دچار حادثه بهمن شده و کشته شده است.

یک سال پیش 19 بهمن 1386 سیامک باقری فر کوهنورد جوان بروجردی در سانحه ریزش بهمن در ارتفاعات گرین شهرستان بروجرد دچار حادثه شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

سال گذشته خبر حادثه منجر به فوت سیامک باقری فر را مهران برنجی با عنوان : "جوانترین فاتح دیواره علم کوه درگذشت" بر روی سایت هم طناب گذاشت.

در نهایت تاسف بعد از مطالعه دوباره مطلب در بخش کامنتها به نکته عجیبی برخوردم که دگرگونم کرد.این کامنتی می باشد که مهران یک ماه پیش جهت گرامی داشت سالگرد سیامک روی سایت هم طناب گذاشته بود :

 

 

سه شنبه 24 دی 1387

مهران برنجی
خدايش بيامرز و ما را نيز هم.

 این حادثه مشابه همان حادثه در سالگرد سیامک رخ داده است...گویا  چنین حادثه ای از پیش به مهران الهام شده است...

این فقدان را در ابتدا به خانواده و دوستانش و سپس به جامعه کوهنوردی تسلیت می گویم.

سایت هم طناب

دنیایی که در آن زندگی میکنیم

فقراگر همه جمعیت کره زمین را 100 نفر در نظر بگیریم

با نسبت هایی که امروز و جود دارد خواهیم داشت :

 57 نفر آسیایی  ، 21 نفر اروپایی ، 8 نفر آفریقایی و 6 نفر آمریکایی ( امریکای شمالی و جنوبی )

52 زن و 48 مرد

30 نفر سفید پوستند و 70 نفر رنگین پوست

30 نفر مسیحی هستند و 70 نفر مسیحی نیستند

6 نفر 59 درصد کل ثروت دنیا را در اختیار دارن که از آمریکای شمالی هستند

80 نفر در فقر زندگی میکنند

50 نفر از سوء تغذیه خواهند مرد

70 نفر می توانند بخوانند

فقط یک نفر تحصیلات عالی دارد

و فقط یک نفر کامپیوتر دارد

اگر شما :

هرگز مرگ خویشاوندی را در جنگ ندیده اید

اگر هرگز برده نبوده اید

اگر هنوز شکنجه و آزار نشده اید

بدانید از 500 میلیون نفر خوشبخت ترید

اگز خوراکتان را در یخچال نگه می دارید و پوشاکتان را در کمد

اگر سقفی بالای سرتان دارید و جایی برای خواب

از 57 درصد کل جمعیت جهان ثروتمند ترید

پس قدر خود را بدانید

مار ها

نام علمی : Echis carinatus sochureki

نام انگلیسی: Saw-scaled Viper    

نام فارسی: مار جعفري  

 

 

پراکندگی

مار جعفری مشخصات : پوزه پهن و كوتاه ، سر و گردن كاملا مشخص ، سر كمي باريك و مثلثي شكل ، پولكها تيغه دار ،‌مردمك چشم عمودي ، سوراخ بيني درون دو يا سه پولك ، گاهي داراي پولك باريك فوق چشمي ، بيني متصل به پولك رسترال ، بين چشم و لب بالا 1 تا 3 پولك ،‌در فاصله بين دو چشم 9 تا 14 پولك ، دور چشم 14 تا 21 پولك ، لب بالا 10 تا 12 پولك و لب پائين 10 تا 13 پولك ، پولكهاي سطح پشتي تيغه دار و بطور مورب و در سطح جانبي باريكتر و امتداد آن به سمت پائين و در 27 تا 39 رديف ، پولكهاي سطح شكمي 164 تا 186 عدد ، پولكهاي سطح زيرين دم در يك رديف (منفرد) و از 28 تا 38 عدد ، پولك مخرجي منفرد .
رنگ بدن خاكستري نقره اي ، شني ، زرد ،‌قهوه اي خاكستري متمايل به آجري ، در سطح جانبي داراي خط سفيد زيگزاك همراه با لكه‌هاي سفيد با كناره‌هاي تيره متمايل به سياه ، در ناحيه خلفي سر داراي دو لك يا خط سفيد صليبي شكل ، سطح شكمي روشن يا سفيد گاهي با خالهاي كوچك قهوه اي روشن يا تيره يا سياه .
حداكثر طول 98 سانتيمتر ، دم 7 سانتيمتر .
تغذيه از حشرات ،‌عقربها ،‌ رتيل‌ها، موشها ،‌مارمولكها ، پرندگان كوچك .
زاد و ولد : تا 23 نوزاد در فصل بهار .
حركت مار جانبي است و از پهلو به صورت حلقه حلقه حركت مي كند .
زيستگاه : مناطق شني ، صخره اي ، خاك رسي ،‌بوته زارها ، زير تخته سنگها ، معمولاً از مناطق باطلاقي و جنگلي دوري مي كنند.
انتشار جغرافيايي : هندوستان ، پاكستان ، ايران ، افغانستان ، عراق ، شمال آفريقا و از جنوب تا مناطق شمالي كنيا ، اوگاندا ، غنا ،‌كامرون ، كشور‌هاي متحده امارات ،‌ عربستان ، عمان .
پراكندگي : استانهاي سمنان ، خراسان ، سيستان و بلوچستان ، فارس ،‌كرمان ، هرمزگان ، خوزستان ]فقط يك نمونه از مازندران (گنبد طاوس) صيد شده و احتمالاً نمونه اي ولگرد و غير بومي است[ – يزد – بوشهر – ايلام.


نام علمی : Vipera lebetina obtusa 

نام انگلیسی:     

نام فارسی: گرزه مار     

 

 

پراکندگی

(افعي گل گز ، افعي خاتوني ، افعي داوودي ، افعي سياه ، افعي سليماني )
مشخصات : گردن كاملا مشخص ، سر مثلثي شكل با پولكهاي ريز ، مردمك چشم عمودي ، پوزه گرد و پولك رسترال متصل به دو يا سه عدد پولك ، بين فاصله دو چشم 8 تا 12 پولك ،‌دور چشم 13 تا 19 پولك ، بين چشم و لب بالا 2 يا 3 پولك ، سطح پشتي تيغه دار و در 23 يا 25 يا 27 رديف و سطح زيرين دم 32 تا 54 عدد ،‌ پولك مخرجي منفرد .
رنگ بدن متفاوت و بيشتر به رنگ خاكستري روشن يا تيره يا نقره اي متمايل به سياه ، ساده و يكنواخت يا با خالهاي متفاوت ، خالها گاهي به شكل دايره‌هاي ناقص يا كامل متمايل به قرمز آجري يا زرد زيتوني همراه با خالهاي كوچك تيره ،‌داراي خط پهن قهوه اي تيره در دو طرف گردن و به سمت قسمت خلفي چشم ممتد ، سطح پشتي بعضي نمونه‌ها به رنگ قهوه اي روشن يا خاكستري با خطوط قهوه اي تيره و لكه‌هاي قرمز آجري ، امتداد اين نقوش از ناحيه گردن تا انتهاي دم ، سطح شكمي سفيد يا زرد روشن و گاهي با خالهاي سياه و سفيد .
حداكثر طول 168 سانتيمتر ، دم 20 سانتيمتر .
تغذيه از مارمولكها ،‌موشها ، گنجشكها و تخم پرندگان .
زاد و ولد : تا 35 تخم در تابستان و اغلب تخمها حاوي نوزاد است .
زيستگاه : كوهستانها ، لاي سنگها و بوته‌ها ، تپه ماهورها ، علفزارها .
انتشار جغرافيايي :‌قبرس ، جزاير درياي مديترانه ، شمال آفريقا ، خاورميانه ، كشمير ، افغانستان ، بلوچستان ، زير گونه (Obtusa) ابتوزا از ناحيه قفقاز تا لبنان ، شوروي سابق (داغستان ، مناطق مجاور قفقاز) تركيه ، عراق ، ايران ، پاكستان و شمال هند انتشار دارد .
پراكندگي : استانهاي آذربايجان شرقي و غربي ، اردبيل ، زنجان ، مركزي ، تهران ، كردستان ، همدان ، لرستان ، كرمانشاهان ، خوزستان ، اصفهان ، فارس ،‌گيلان ، مازندران ، گلستان ، خراسان ، سمنان ، قزوين ، قم .

منبع کویر های ایران

عقرب

 

عقرب کویر مرکزی ایران این ساکنین صحراهای خشک عقربهای واقعی و دارای نیشهای زهرآگین نیستند. اما به هر حال این جانوران دارای چنگالهای خارداری هستند که در واقع قسمتی از دهان آنها محسوب می شود. و آنها قادر هستند که ماده سمی خطر ناکی ازقسمت عقب بدنشان به طرف مهاجمین بپاشند. این جانور بیشتر در شب شکار می کند و پاهای بلند جلویی خود را برای پیدا کردن غذا بکار برد و بعد از یافتن غذا آن را بوسیله چنگالهایش می گیرد. در طول روز در زیر سنگها یا سوراخ زمین پنهان می گردد.
عقربهای مناطق کویری ایران به دو دسته تقسیم میشوند : عقرب های دم طلایی و عقرب های سیاه . خطرناک ترین نوع عقرب در ایران عقرب گاردیوم است که در منطقه خوزستان یافت می شود و سمی کشنده دارد . سم سایر عقربها کشنده نیست . عقرب‌ هاي‌ ايران‌ بالاترين‌ ميزان‌ گزيدن‌ را در دنيا به‌ خود اختصاص‌ داده‌اند . طبق‌ نتايج‌ بررسي‌ها، افرادي‌ كه ‌6 ساعت‌ پس‌ از گزش‌ به‌ مراكز درماني‌ مراجعه‌ مي‌كنند 2 برابر كساني‌ كه‌ بين ‌6 تا 12 ساعت‌ و 5 برابر كساني‌ كه‌ بيش‌ از 12 ساعت‌ به‌ مركز درمان‌ مي‌روند، شانس‌ مرگ‌ كمتري‌ دارند .

 عقربها تنها موجوداتي هستند که اشعه راديو اکتيويته تاثيري به آنها ندارد و جالب تر اينکه عقربها دو دشمن دارند يکي از آنها يک نوع سار است و ديگري مگس. ضعیفترین عقربها 40000 راد (واحد اندازه گیری تشعشعات تولیدکننده یون جذب شونده) را تحمل میکنند این عدد در مورد انسان کمتر از تنها 600 راد میباشد وبدین گونه از انفجار اتمی هم جان سالم بدر میبرند.

از حدود 200 گونه متفاوت عقرب که د رسراسر دنیا پراکنده می باشند فقط حدود 20 گونه آنها سمی هستند در بین آنها گونه Mesobuthus Tamulus ( که نوعی عقرب قرمز هندی است) کشنده ترین گونه می باشد. که میزان کشندگی آن در ایالتهای هند بین 40-30 درصد گزارش شده است.

این جانور رنگهای مختلفی مثل زرد مایل به قهوه ای، قهوه ای، خاکستری و سیاه دارد و اندازه بین 18-5/1 سانتی متر دارد ولی بواسطه شکل بدنی خود که حالت تخت و صاف است،
می تواند از شکافهائی به عرض 3 میلی متر نیز عبور کند و خود را وارد خانه سازند.

در محیط خارج از خانه در شکاف و درز بین سنگها، زیر پوست درخت، بین هیزمها و ... یافت شده و در محیط داخل خانه حمام، دستشوئی، آشپزخانه و محیطهای مرطوب یافت می شوند. این جانوران در طول روز در گوشه ای بی حرکت و پنهان بوده و در طی شب فعالیت خود را آغاز می کنند و بدنبال شکار خود می روند و سم خود را از طریق نیش که در انتهای دم آنها وجود دارد به شکار خود تزریق می کنند.

· سم عقرب و علائم آن :

زهر اکثر عقربهای سمی باعث نابودی گلبولهای قرمز خون می شود و در محل گزش نیز تغییر رنگ موضعی و تورم دردناک ایجاد می کند، گر چه بطور متناقص سم بعضی از انواع کشنده مثلCentruroids باعث علائم موضعی و تورم زیاد نمی شود ولی حتماً باید توسط پزشک معاینه شده و با تزریق سرم ضد عقرب درمان شود، کودکان و افراد سالمند نیز نسبت به سم عقرب آسیب پذیرتر بوده و نیازمند توجه بیشتری می باشند .

علاوه بر آسیب به گلوبولهای قرمز، زهر عقرب علائم عصبی نیز ایجاد می کند که شامل:
بی قراری، تشنج، راه رفتن نامتعادل، تکلم منقطع، آبریزش از دهان، حساسیت شدید پوست به لمس، انقباضات ماهیچه ای، درد شکم و کاهش کارکرد سیستم تنفسی است.

منبع : کویر های ایران

کشتی گیر و گوش شکستش ... کوهنورد و قولش

ساعت یک امروز با تماس تلفنی با امیر همنوردم قرار شد برنامه مون رو اجرا بکنیم . با آقا غلام تماس گرفتم و ایشون هم موافقت کردن باهامون بیان ، قرار رو رأس ساعت 3 بعدازظهر همون جای همیشگی گذاشتیم .طبق معمول من قبل از همه سر قرار منتظر شدم اما بعد از یک ربع هم کسی نیومد کم کم داشتم عصبانی میشدم که چرا نیومدن سر قرار . همون لحضه از یه رهگذر ساعت رو پرسیدم گفت ساعت 2:15 دقیقه است !!!! ا گفتم عمو جان ساعتت مشکل داره بعد از یه نفر دیگه پرسیدم اونم همینو گفت ! گفتم نه، پس من مشکل دارم .
ساعت 2:45 دقیقه آقا غلام اومد سر قرار و منتظر شدیم تا امیر هم بیاد و درست سر وقت امیر هم اومد (البته چون دوشنبه کلی باهاش سر این دیر اومدن دعوا کردم یه کمی خوش قول شده بود ) یه ضرب المثل هست که میگه " کشتی گیر و گوش شکستش و کوهنوردو قولش "
داشتیم با هم سلام و احوالپرسی میکردیم که آقای توفانی هم اونجا رسیدن و از اینکه روز چهارشنبه اونم ساعت 3 داریم میریم کوه یه کمی تعجب کرد خیلی مشتاق شد که باهامون بیاد اما به قول آغلام لباس پلوخوری تنش بود گفت شما آروم برید منم خودم رو می رسونم . ما هم راه افتادیم . البته توی دلم گفتم عمراً اگه بتونی به ما برسی !
از مسیر مالروی که کوهنوردان با قلم پا کشیده بودند به راه افتادیم کم کم داشتیم ارتفاع میگرفتیم و در مورد همشهری هامون صحبت میکردیم و از خاطرات شیرینی که از اونها به یاد داشتیم بیش از پیش لذت میبردیم و زیر لب میگفتیم که ای کاش اونها هم با ما بودن.
 ر مورد آغلام بگم که حدود 60 سال سن داره و اهل کنگاور هستن و یه کمی هم شوخ هستن البته از صدای قشنگشون هم نمیشه گذشت .
وسط های راه بودیم که چند تا کوهنورد رو دیدیم دارن پشت سر ما با فاصله میان بالا و یه نفر با لباسهای رنگی و تیپ درست آخر همه داره صعود میکنه ، چهرش مشخص نبود ولی مطمئن بودم می شناسمش وقتی به ما نزدیک تر شد دیدم آقای توفانی یه منتظر شدیم تا بیاد خیلی خوب تونست به ما برسه ما تقریباً زیر قله اولین کوه بودیم به نام جاقل . کنار سوراخی که به یه غار عمیق منتهی میشد نشستیم و در مورد پیمایش این غار و کاوش غار برای اولین بار صحبت کردیم و قرار شد به همراه بچه های تیم غار نوردی که مدتی هست شکل گرفته و منم عضوش هستم این برنامه ی هزینه بر رو انجام بدیم .
 عد از خوردن یک لیوان چای داغ و یه کمی میوه به طرف کوه بردسور حرکت کردیم و با گامهای منظم و پیوسته خودمون رو به هرم قله رسوندیم و مسیر رو به طرف غار کوچکی که در ضلع غربی کوه قرار داشت رفتیم . بعد یکمی استراخت یه لیوان نسکافه واقعاً لذت بخشه و بعدش یه عصرونه مفصل اونم برای گرسنه هایی مثل ما نهایت لذت بود .
همونطوری که گفتم آغلام صدای قشنگی داره و منم عاشق موسیقی محلی هستم حالا این موسیقی کردی باشه لری یا گیلکی ... فرقی نمیکنه از آغلام خواهش کردم که یه ترانه لری بخونه اونم طبق معمول قبول کرد و آهنگ زیبایی رو خوند که از اون فقط همین یه جمله رو به خاطر دارم ( تفنگ دردت وَ جونمُ ؛ تفنگ بی تو نَمونمُ ) .
 لی با آهنگهای لری آغلام حال کردم بعدم آقای توفانی چند تا ترانه قدیمی کردی خوندن که حداقل به نظر من که خیلی قشنگ بودند .
 عد از یه کمی بگو بخند و تعریف کردن جوکهای زیبای آغلام که تاحالا نشنیده بودم با آغلام و آقای توفانی تصمیم گرفتیم که این غار رو به یه کمپ درست و حسابی تبدیل کنیم و هفته ی آینده علاوه بر دوشنبه و چهار شنبه ؛ شب جمعه هم اونجا بمونیم و تا صبح آواز بخونن . و خاطرات شب مانی های قبلی رو زنده کنیم چون خیلی وقته باهاشون شب مانی نداشتم .
بعد از حرفها کوله هامونو پیچیدیم و تصمیم به بازگشت گرفتیم .
هوا داشت کم کم تاریک شد ما هم به طرف سقز که چراغهای شهر همه روشن شده بود حرکت کردیم . امروز این صعود هم یک برگ دیگر از تاریخ کوهنوردیمان را ورق زد ، به امید عمری باقی و ورق خوردن های دیگر ...
یه چیزی هم بگم شما چقدر بیکارید که این چرت و پرت های منو میخونید ...


صعود به قله قلعه اشرفی 11/10/87

ساعت 6:20 دقیقه است و من سر قرار منتظرم ، هوا همچنان بهاری است اما بی باران و برف ؛ گرم اما تاسف آور و کوههای عریان که نامیدی را می توان از سیمای کبود آن به وضوح دید . سالنامه ها خبر از زمستانی سرد می دهند اما کوهها چیز دیگری می گویند . اما چه کنیم رسم روزگار است و این نیز بگذرد .

بعد از 5 دقیقه آقای فهیمی اومدن سر قرار و چند دقیقه بعد آقای بابائیان هم به ما پیوستن . بعد از احوالپرسی چشم به راه همنوردان دیگر بودیم که آقای صدقی هم رسیدن و همین لحضه آقای دادخواه هم پیداشون شد اما ، اما...

اون کسی که باید قبل از همه میومد بعد از 10 دقیقه رسید جالب توجه اینکه ماشین هم داشت و خونشون با پای پیاده فقط 1 دقیقه فاصله داشت ( این جمله رو به اصرا دوستان نوشتم ابتکار خودم نبود ) بلاخره آقای صالحی هم رسید . سوار ماشین شدیم و به راه افتادیم توی مسیر درست جایی که صحبت تغییر برنامه گل کرد تسمه پروانه ماشین هم پاره شد . بعد از درست کردن و تعویض تسمه تصمیم به اجرای برنامه قبلی گرفته شد به روستای تموغه در حد فاصل شهرستان سقز – بانه رسیدیم .

 از جاده ی خاکی بسیار کم عرضی مسیرمان را ادامه دادیم و در انتهای مسیر توقف کردیم و کوله ها یمان را به دوش کشیدیم و لبخند بر لب ، با گامهای آرام و موزون در مسیر مالروی که به سختی قابل تشخیص بود به راه افتادیم اولین مقصد ما قله ی کوهی باستانی بود به نام قلعه ی هفتگانه . این قلعه یکی از جاذبه های توریستی این سرزمین زر و گل است که غارتگاران فرهنگ این مردم کمر به ویران کردن این میراث ارزشمند بسته اند ، بنایی با معماری باستانی ایرانی در سه طبقه بر فراز قله که اکنون ویرانه ای بیش نیست و دریغ که در فهرست آثار باستانی شهرستان سقز هم نیست و تا بحال به غیر از غارتگران هیچکس ارزشی برایش قائل نشده است و میراث فرهنگی حتی از وجود آن بی خبر است . این است حکایت فرهنگ ایرانی و سرزمین باستانی کردستان سرزمینی که از بیستون تا کرفتو ... نماد ایرانی بودن و ایرانی زیستن است و چه بی خیالند مسئولان بی فرهنگ میراث فرهنگی .

بعد از بسی تاسف از حفاری های بیش از اندازه  به راهمان ادامه میدهیم ، اما با گامهای خسته ، خسته از نامردمی ها .

مسیر پیش رو مسیری بسیار طولانی  با بافتی صخره ای اما در دل طبیعتی جذاب است. ساعت حدود 7:30 می باشد باید به روی خط الراس برویم و خود را به قلعه ای دیگر با نام قلعه ی اشرفی برسانیم . قله ای زیبا ، زیبا تر از همیشه ،  مسیری نو ، حداقل برای من صعودی لذت بخش . بعد از فرود از قله ی هفتگانه و فراز نشیب های متعدد به ابتدای یالی که باید از آنجا صعود را انجام دهیم می رسیم . مثل همیشه با نوای موسیقی زیبایی که در تمام مسیر آرامش را در هوا می پراکند و برگهای روی زمین را به همراه نسیمی خنک به رقص و پایکوبان وا میدارد حرکت را ادامه می دهیم ، مصمم تر از همیشه .

در طول مسیر از برنامه هایی که در کشور برگزار میشود و برنامه های همنوردان در دور نزدیک که در آنهنگام  فرسخ ها دور افتاده اند صحبت میکنیم و دوستانی که خاطراتی شیرین را در ذهنمان برای همیشه جاودانه ساخته اند . آشنایانی که امروز با اینکه در کنارمان نیستند اما خاطراتشان همواره در یاد ها باقی مانده است ... عبدالله راشدی ، محمد اوراز ، مقبل هنرپژوه 

اینک بروی خط الراس قرار داریم سوز سرما و باد های شدید مقداری آزارمان میدهد اما ما همچنان استوار گام بر میداریم و به قله ای که در دور دست خودنمایی میکند مینگریم که ای یار آشنا بازهم برگشتیم و می خواهیم اینبار پیمانمان را محکمتر از همیشه ببندیم . ساعت حدوداً 9 است و ما 1 ساعت دیگر به قله رسیده ایم . می اندیشیم و پیش می رویم ، می نگریم ؛ می خندیم ؛ زندگی را حس میکنیم ، گویی به آسمان رسیده ایم ، سرشار از شوق و سرشار از امید .

اکنون ما در یک قدیمی قله هستیم اما انگیزه ای برای این چند قدم نداریم ...

باز هم حفاری های بی شمار بازهم غارتگری باز هم نامردمی ، چه بر سر این مردم آمده ؟ چه بر سر این ارثیه فرهنگی آمده است ؟ شاید فرهنگمان در موزه ای باشد در انگلستان و یا پاریس ؟ چه کسی میداند کجاست تاریخ مان ؟

در هوایی سرد و سوزی سرد تر و دلهای سرد و مایوس صبحانه را در قله ی قلعه اشرفی میخوریم و باز میگردیم در این طبیعت زیبا و دره ای زیبا تر آرام فرود می نماییم و لذت می بریم .  ساعت 12 است ما به نقطه اول رسیدیم با نگاهی به پشت سرمان خستگی از تنمان بیرون می رود . مسیری که طولانی به نظر می رسید را چه باشکوه پیمودیم . سپس به راه افتادیم و زمانی که آخرین نماهای کوه را می دیدیم عهد کردیم که خیلی زود بازخواهیم گشت ...

هنر زنده ماندن

امروز هر کاری کردم دوست نداشتم گزارش صعود رو موبه مو و اصولی بنویسم . یعنی کلاً این نوشته از لحاظ فن گزارش نویسی خالیه ولی میخوام یه خورده در مورد صعود چهارشنبه بنویسم . چون خیلی وقته یه صعود درست حسابی نرفتم و تا حدودی تنبل شدم تصمیم گرفتم برای برنامه دماوند هر دو روز یه بار یه برنامه نسبتاً سنگین رو برم که مشکلی نداشته باشم . یه بار یکی از دوستان یه صحبتی در مورد من کرد که بد نیست براتون بگم . منو با یکی از همنوردام مقایسه کرد گفت هردوتاتون شبیه همین هردو استعدادشو دارین پیشرفت کنین اما یکی از یکی تنبل تر !

شیبدیروز به همراه وحید همنوردم رفتیم به طرف روش خیلی سریع حرکت می کردیم . تا رسیدیم به پای کوه حدود 1 ساعت شایدم بیشتر طول کشید . بعد از اینکه نشستیم واسه صبحونه خوردن وحید گفت من نون یادم رفته و صبحونه هم نیاوردم . منم فقط چهار نون داشتم با و یه نوع پنیر محلی خوشمزه ( این نوع پنیر فقط در یه قسمت های محدودی از کردستان تولید و مصرف میشه )  چون خیلی گشنه بودیم نونها رو سهمیه بندی کردیم و تا لقمه ی آخر رو خوردیم . و بعدش صعود مون رو ادامه دادیم با اینکه هنوز سیر نشده بودیم . یه چیزی هم بگم وحید برای ناهار فقط سیب زمینی آورده بود که کباب کنیم و منم یه کمی برنج ، چون اینو میدونستیم مطمئن بودیم امروز روز خوبی نیست برامون هرچی تنقلات داشتیم همون اول راه خوردیم . هیچی هم تو کولمون باقی نمونده بود . معمولاً تنقلات و میوه رو قله می خوریم ولی روده کوچیکه اجازه نمی داد و همه رو به غیر از 2 تا پرتقال اون پایین ها از خجالتش در اومدیم . به هر حال رسیدیم قله داشتیم می مردیم از گشنه گی هر چی کوله ها رو زیر و رو کردیم چیزی پیدا نکردیم . حدود 4 یا 5 ساعت هم باید کوهپیمایی میکردم . دیگه نا نداشتیم از بس گرسنه بودیم . تو اون لحضه یاد یه مقاله افتادم  که در مورد هنر زنده ماندن و تغذیه از طبیعت نوشته بود . نوشته بود هر چیزی که حیوانات و پرندگان میخورن قابل خوردنه . تو اون قسمت هم نه پرنده ای بود نه حیونی هیچی هم گیر نمیاومد فقط برف بود و برف .

رسیدیم یه قسمت پایین تری یه درخت رو دیدم که توی دره بود گفتم شاید یه چیزی داشته باشه برای خوردن با اینکه نا نداشتم اما رفتم کنارش اما هیچی نبود . بعدش نمی دونم چطوری شد که کاپشنم رو عوض کردم دستمو تو جیبم کردم دیدم حدود 20 تا لواشک تو جیبم بود انقدر خوشحال شدم  داد زدم وحید لواشک !!! در مورد این لواشک هم بگم فکر میکنم توی تیر ماه بود یا مرداد که رفتم علم کوه این لواشک ها از اون موقع تو جیب یکی از کاپشن هام مونده بود چون از اون کاپشن استفاده نکرده بودم اونجا مونده بود . اما زود هم تموم شد و نزدیک کوهپایه یه درخچه هست که یه میوه های نسبتاً خوشمزه ای داره به اسم شیلان ، از اونا کلی خوردم بعدش از یه درخت زالزالک که همش نیمه خشک شده بود یه دل سیر خوردم . رسیدیم میوه درخت شیلانکنار چشمه ای که باید اونجا ناهار می خوردیم . آتیش روشن کردیمو برنج رو گرم کردم و سیب زمینی ها رو انداختیم وسط آتش تا برنج رو خوردیم سیب زمینی هم کباب شد . یه چیز جالبی هم بگم وحید انقدر گرسنه بود که حتی از یه دونه برنج هم  نگذشته بود بشقابش تمیز تمیز بود . فکر نمی کردم که سیب زمینی انقدر خوشمزه باشه اما خیلی خوشمزه بود .

حالا می خوام یه نتیجه گیری بکنم ، می دونید که کلاس سوم بودم آقا معلم گفت بعد از انشا ( شرح یک روز زمستانی ) باید نتیجه گیری بکنید .

نتیجه گیری:

1-     همیشه دو کاپشن ببرید چون شاید تو جیبش یه چیزایی برای خوردن باشه

2-     سیب زمینی اونقدر ها هم بد نیست گاهی بداد آدم میرسه

3-     این مقاله ی زیر رو بخونید  بدردتون می خوره

 سیب زمینی

وحید

هنر زنده ماندن و تغذیه از طبیعت

محمد رضا محمدي

 طبيعت گردان همه، اين جمله را در ذهن خود حك مي كنند كه طبيعت، هرگز قابل پيش بيني نيست ؛ چه به لحاظ شرايط آب و هوايي و چه به منظور تماشاي پرندگان و حيات وحش. يكي ديگر از ملزومات سفر در طبيعت، به همراه داشتن غذاست. البته لازم نيست كه كوله خود را با پركردن غذا سنگين كنيد، بلكه غذاهاي كم حجم و پر كالري همراه خوب شما در سفر است، اما وقتي گم شده ايد يا در وضعيت خطرناكي قرار گرفته ايد دست به فعاليتي نزنيد كه انرژي شما بيهوده مصرف شود، بلكه فقط كارهاي ضروري را با دقت و تامل زياد انجام دهيد تا انرژي شما در عضلات بسرعت تخليه نشود و بتوانيد با مقدار آذوقه اي كه به همراه داريد، چند روز بيشتر دوام بياوريد. هميشه به اندازه چند روز با خود آب ببريد. اگرچه آب باران، يخ و برف در فصل پاييز و زمستان از منابع خوب آبي هستند، اما نبايد فراموش كرد كه هميشه اين منابع در دسترس نيستند. يك بطري كوچك و يك لوله پلاستيكي را در كوله خود جا سازي كنيد تا در مواقع ضروري با مكيدن آب مانده در چاله ها و ريختن آن در بطري، مقداري آب براي نوشيدن تهيه كنيد. در صورت امكان قبل از مصرف آب را بجوشانيد؛ البته در مواقعي كه آب به ميزان كافي در دسترس شماست تا مي توانيد آب بنوشيد؛ كم آب نوشيدن در طبيعت هيچ افتخاري ندارد. يك بسته شكلات، مقداري گردو و خرما را حتما در كنار ساير مواد غذايي خود قرار دهيد. در طبيعت مواد غذايي زيادي وجود دارد كه اگر ديد خود را عوض كنيد خيلي هم خوشمزه هستند؛ به طور مثال گياه قاصدك بوته اي خوراكي ست كه گرسنگي را رفع مي كند. به خاطر داشته باشيد هر چيزي كه پرندگان و حيوانات مي خورند از لحاظ غذايي سالم و قابل خوردن است. اگر در مورد قارچ ها اطلاعي نداريد از خوردن آنها صرفنظر كنيد .تفنگ و لوازم ماهيگيري براي تهيه غذا در طبيعت ابزار بسيار مناسبي هستند. در صورتي كه هيچ يك از اين لوازم را نداشتيد، مي توانيد با ساختن تله، دام و تور و حتي با استفاده از نيزه اي كه خود ساخته ايد به دنبال تهيه غذا برويد. گوشت و ماهي را حتي المقدور به صورت پخته مصرف كنيد و از خوردن شكار، ماهي و پرندگاني كه نمي دانيد به چه دليل مرده اند اجتناب كنيد. شما مي توانيد از گياهان خوراكي متعددي از جمله زرشك، تمشك، بادام كوهي، انواع غلات و حتي ريشه گياهان براي رفع گرسنگي استفاده كنيد. در فصول سرد سال گونه هاي مختلف خزندگان اعم از سوسمارها، مارمولك ها و مارها به خواب زمستاني مي روند. با جا به جا كردن سنگ ها، در زير آنها مي توانيد منابع غذايي فراواني پيدا كنيد. براي خوردن خزندگان، شكم آنها را خالي كنيد و آنها را با پوست بپزيد. اما به ياد داشته باشيد كه ما تنها و تنها براي نجات جان خود در طبيعت مجاز به اينگونه برداشت ها از آن هستيم.

 

نغمه ی ناجور

تاحالا سر امتحان تقلب کردین ؟ من که خوراکمه . اصلاً حتی زمانی که همه ی جواب هایم صحیح باشه بازم یه نیم نگاهی به بغل دستیم میکنم  و جواب هارو چک میکنم ، انگار عادت گرفتم . امروز آخرین امتحانامو دادم میتونم بگم یکی از مزخرف ترین امتحانات کل زندگیم بود . سوال های عجیب غریب و وقت گیر حالمو حسابی گرفت وقتی سرمو بلند کردم که با دوستان مشورت کنم !!! دیدم دود از کلشون بلند شده .

فقط من نبودم که مات شده بودم همه یه جورایی بهت شون زده بود دیگه رغبت  تقلبم هم نداشتن چون بدجوری تو حچل افتاده بودیم . ولی من که مثل اونا نبودم بازهم امید داشتم چشمامو تلسکوپ کردم خواستم ورقه های اطراف رو دید بزنم اما چیزی دستگیرم نشد . حتی سرشون رو بلند نمی کردند . تو اون لحضه یاد یه شعر از اخوان ثالث افتادم ، خودکارم رو گذاشتم روی میز و با خنده زیر لب این شعر رو گفتم :

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت

سرها در گریبان است

کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را

نگه جز پیش پا رادید نتواند

که ره تاریک و لغزان است

اگر دست محبت سوی کس یازی

به اکراه آورد دست از بغل بیرون

که سرما سخت سوزان است ...

مسیحای جوان مرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین

هوا بس ناجوانمردانه سرد آی

دمت گرم و سرت خوش باد

سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای ...

یه نگاهی به من کردند بهم مشکوک شدن اما بازم خندیدم و سعی کردم کوتاه جوابها رو بنویسم ولی امروز بد آوردم خیلی بد !!!

در مورد هیئت اسکی سقز

چند وقت پیش یه پستی رو نوشتم که به هیئت اسکی هم اشاره شد. تو این پست از قول آقای شریفی عزیز گفتم که توی مسابقات لیگ یکی از اسکی بازان مسیر ۴۵ ثانیه ای رو ۴ دقیقه طی کرد . بعضی از دوستان اشتباهاْ فکر کردند که آقای شریفی این مسیر رو به این شکل پیموده . در این خصوصوص باید بگم که این مطلب رو آقای شریفی تعریف کردند و در مورد یک نفر دیگه بوده . به هرحال امیدوارم برداشت اشتباه نشه.

دوستان هیئت اسکی .

 

 

 

 

 

 

 

لینک سایت ورزشی آرو کمپ

 

اینجا کردستان است ...

 

کم کم این امتحانات هم داره تموم میشه و میتونم برنامه هامو ادامه بدم تنها برنامه مهمی که تو این زمستون دارم به احتمال قوی صعود زمستانه دماونده که اواسط بهمن ماه میرم . برنامه های فرعی دیگه ای هم میرم که سعی میکنم گزارشها و تصاویرش رو اینجا بگذارم .

تصاویر زیر گوشه هایی از لحضه های و طبیعت زیبای سرزمین کردستان است

یه مقدار سنگینه سعی میکنم حجمشو کم کنم