همه می دانند
من سال‌هاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است

تو را به اسم آب
تو را به روح روشن دریا
به دیدنم بیا
مقابلم بنشین
بگذار آفتاب از کنار چشم‌های کهن‌سال من بگذرد
من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من از اینهمه نگفتن بی تو خسته‌ام
واژه برایم بیاور بی انصاف
باید برای عبور از اینهمه بیهودگی
بهانه بیاورم
یک شب
یک نفر شبیه تو
از چشمه انار
برایم پیاله آبی آورد
گفت
تشنگی‌های تو را
آسمان هزار اردیبهشت هم
تحمل نخواهد کرد
او به جای تو آمده بود
اما من از اتفاق آرام آب فهمیدم
ماه
سفیر کلمات سپیده دم است

عکس: نیمه شب یکی از همین شب ها