مدتی پیش در سفری غیر منتظره عازم افغانستان شدم . افغانستان سرزمینی که قرابت فرهنگی زیادی با ایران دارند . شاید تصورات ما از افغانستان با آنچه به طور واقع می بینیم تفاوت های چشمگیری داشته باشد . رسانه ها به گونه ای روایت میکنند و ما برداشت های خاص خودمان را داریم اما وقتی قدم میگذاری در خاک این کشور رفتار ، فرهنگ ، سیاست و شرایط اجتماعی این کشور اندکی غیر منتظره است .

این کشور به دلیل تمایل اشرف غنی احمد زی به هندوستان و رقابت سیاسی  هند و پاکستان به جنگی خانمان بر انداز دچار شده است . پاکستان از طریق گروه حقانی و طالبان سعی دارد به زور افغانستان را از نزدیکی با هند منصرف کند . با این حال پیمان استراتژیک افغانستان با پاکستان در چند سال اخیر نتیجه ای برای مردم افغان نداشته است . این در حالی بود که سرآغاز این در گیری ها و شروع جنگ همزمان بود با ورد ما به این کشور ...

 

عکس : کوه های شادیان

از تهران به سمت مزار شریف پرواز کردیم ، خانه هایی با حیاط های بزرگ و کوه ها و دیواره های رفیع در سمت جنوب شهر خودنمایی می کرد . وارد فرودگاه مزار شریف شدیم پرچم های کشور امریکا و افغانستان در کنار هم اولین صحنه ای است که می توان دید در همین حال وجود پرچم کشور کشور آلمان نیز به چشم می خورد . فرودگاه مزار شریف را کشور آلمان و امارات ساخته اند . از جمله اتفاقات جالب توجه پرواز پهباد های شناسایی امریکایی در این فرودگاه است که دیدن اونها برام جالب توجه بود .

 به محض ورود به این شهربا فردی در فرودگاه اشنا شدیم به نام آقای ترابی تنها کسی بود که در هواپیما قیافه ی رسمی داشت و اتفاقا چمدانش نیز پر از کتاب بود . به سمتش رفتیم و از ایشون در مورد خودش و مزار شریف پرسیدیم؟ عنوان کرد که در دانشگاه تهران دکترای علوم سیاسی می خواند و در حال حاضر استاد دانشگاه مزار شریف است . از راهنمایی های استاد ترابی و دانشجویانش که به سرعت خودشان رو به ما رساندند بسیار بهره بردیم . یکی از دانشجویانش به نام قاری ولی دو روز آخر در این شهر به عنوان راهنما ما رو همراهی کرد .

 پس از ورود به شهر در نزدیکی های کفایت مارکت (بازار مرکزی مزارشریف) مشغول تهیه سیم کارت افغانستان بودم که به یکباره تمامی مغازه ها بسته شد . وقتی دلیلش رو جویا شدم قاری ولی گفت  که طالبان حمله کرده است ...

جمله ای که به شخصه انتظارش رو نداشتم چون طبق مطالعاتی که کرده بودم و در این سالیان پیگیر بودم مزار شریف از جمله شهرهای نسبتا امن افغانستان بوده است و به جز یک مورد بمب گذاری اتفاق خاصی در سالیان گذشته رخ نداده بود . همچنان بی تفاوت به معامله می پرداختیم و این مسئله رو انگار جدی نگرفته بودم که صدای مهیبی در نزدیکی ما شنیده شد و تیر اندازی ها شروع شد . این صدا مربوط به یک عامل انتحاری طالبان بود که در ورودی دادستانی این شهر خودش رو منفجر کرد . صدا انچنان نزدیک بود که ترجیح دادم تمام تصوراتم از مزار شریف را تا یافتن سرپناهی امن کنار بگذارم . به اتفاق دوستم سوار تاکسی شدیم و از راننده خواستیم ما رو به امن ترین هتل مزار شریف برسونه . مارو برد به هتل روشن پلازا جایی که فاصله ی بسیار نزدیکی با درگیری ها داشت . اما چاره ای جز اعتماد نداشتیم . نگهبانان مسلح هتل مارو در خیابان و جلوی درب ورودی هتل به دقت بازدید کردند در عین حال صدای تیر اندازی در بغل گوشمان می آمد . در همین لحظه چند گلوله ی آر پی جی نیز به سمت ساختمان دادستانی شلیک شد .  سعی کردیم نگهبان رو متقاعد کنیم که باید سریع تر بازدید کنه !

صدای آزیر پلیس و تردد ماشین های پلیس فضای دلهره اوری رو ایجاد کرده بود . مارو به سمت اتاقمون راهنمایی کردند . به محض ورود راه های فرار از هتل رو بررسی کردیم . پنجره ی اتاق ما رو به خرابه های پشت هتل بود و یکی از مراکزی که همیشه طالبان به آن حمله می کردند هتل ها بود . از این رو تا حدی احساس امنیت رو در هتل نداشتیم .

پس از مستقر شدن در هتل هر چند ثانیه یک نفر نوجوان و جوان به اتاق ما می آمد و ما رو نگاه میکرد . شاید تنها خارجی هایی بودیم که به این هتل رفته بودیم به سرعت این خبر در بین اطرافیان صاحب هتل پیچید . تعداد کسانی که سرخود و گاه و بی گاه به اتاقمون می اومدن بسیار زیاد بود به طوری  که دیگه چهره ها رو فراموش میکردیم . اما همه ی این امد و رفت ها نشان از صمیمیت ذاتی و مهربانی بی توقع مردمش داشت و چندان ما را ازار نمی داد .

روز نخست  درگیری ها بیش از 5 ساعت طول کشید و 12 نفر کشته شدند و 65 نفر نیز در اثر اصابت گلوله مجروح شده بودند .

فردای آن روز پس از پرس و جو در مورد حضور طالبان در شهر به سمت بازار مزار به راه افتادیم و سفارش پارچه یا به قول افغانی ها " کالا" برای دوختن لباس افغانی دادیم و این پارچه رو به یک خیاطی بردیم و پس از چند ساعت لباسها رو تحویل گرفتیم .

عکس: حیاط هتل روشن پلازا

به همراه فردی به نام محمد سخی به مقبره ی منسوب به علی ابن ابی طالب رفتیم و پس از بازدید سری به سایر نقاط شهر زدیم .

 

مزار شریف شهری است که مردم آن تاجیک ، ازبک و فارس هستند اما روحیه ی بسیار ارامی دارند به هیچ عنوان خشونت طلب نیستند خیلی خون گرم و مهربانند. اما بازهم ما تا حد زیادی احتیاط می کردیم کم کم لهجه ی صحبت کردن هامون به زبان مردم مزار متمایل شده بود و سعی میکردیم متوجه نشوند که ایرانی هستیم .

تا جایی که امکان داشت کردی صحبت نمی کردیم اما جالب اینجا بود تلویزیون های کردی در این شهر طرفدار داشت و مردم این منطقه کردستان و مبارزاتش علیه بنیاد گرایان اسلامی رو مطلع بودند .

عموما جوانان این شهر بیکار بودند به ندرت میشد یک جوان شاغل رو دید . راننده ی ما هارون بود پسری مهربان و خون گرم که گاهگداری ما رو همراهی میکرد . تجربه ی ماندن 4 روزه در مزار شریف جدای از درگیری های مسلحانه چندان بد نبود . تصورات من از مردم افغانستان در شهر مزار شریف کم کم داشت تغییر میکرد که می بایست این شهر باستانی که در نزدیکی های بلخ بود را ترک میکردیم .


خود شهر مزار شریف بافتی فرسوده داشت کفایت مارکت در مرکز شهر بسیار شلوغ بود دارای بازاری شلوغ و کثیف و درهم بود . مردم همگی لباس های افغانی می پوشیدن و وجود غریبه ها به راحتی قابل تشخیص بود . ما هم لباس های افغانی پوشیده بودیم و در عین حال ریش هم گذاشته بودیم و سعی میکردیم با زبان مردم اونجا  صحبت کنیم . از این رو به غیر از دوستانی که ما روا می شناختند مردم مزار نمی دونستند ما ایرانی هستیم .

جاده های اطراف این شهر بسیار خطرناک بود و احتمال وجود مین های کنار جاده ای ما رو از رفتن به بیراهه ها باز میداشت .

پس از 4 روز ماندن در شهر مزار به دلیل نا امن بودن مسیر های زمینی از لحاظ وجود مین های کنار جاده ای و خطر کمین و گروگانگیری توسط شورشی های طالبان از طریق فرودگاه مزار شریف عازم کابل شدیم...

 

عکس: بازار مزار شریف