باز کن پنجره را ...
در سحرگاه سر از بالش خوابت بردار !
کاروانهای فرومانده ی خواب از چشمت بیرون کن !
بازکن پنجره را !
تو اگر بازکنی پنجره را
من نشان خواهم داد ، به تو زیبایی را
بگذر از زیور و اراستگی
من تو را با خود تا خانه ی خود خواهم برد
که در ان شوکت پیراستگی
چه صفایی دارد
آری از سادگیش ،
چون تراویدن مهتاب به شب
مهر از آن میبارد ...

شعر :حمید مصدق
       + نوشته شده در ۱۳۹۰/۰۶/۱۵ ساعت 22:49 توسط راميار 
        | 
       
   
 محلی برای انتشار دغدغه هایم
	  محلی برای انتشار دغدغه هایم