یکی دو روز پیش یه سری به یکی از دوستان زدم ، موقع رفتن یه بریده روزنامه در آورد گفت اینو واسه تو کنار گذاشتم که بدم بهت بخونی !

فکرش رو می کردم با زهم انتقاد بازهم گلایه ! گاهی یه خورده گلایه می کرد که فلانی چرا اینجوری هستی چرا اونجوری نیستی ؟ و از این حرفها ...

راستش رو بخوای گوشم از این حرفا پر بود ، حوصله ی خوندن اون تکه روزنامه رو هم نداشتم اما نخواستم دلش رو بشکنم ؛ روزنامه رو گرفتم تو مشتم و رفتم !

توی خیابون های هزار رنگ این شهر و با دیدن چهره های رنگارنگ مردم که از کنارم رد می شدند یه خورده بگی نگی عصبی شده بودم و دلم هوای کوه رو کرده بود و دوست داشتم بشینم کنار اون چشمه ی آشنا و یه خورده با سنگهای خوشرنگ و بی ریای داخل آب ور برم .

یه نگاهی به دستم کردم یادم افتاد این کاغذ مزاحم هنوز تو دستمه یکی دو تا سطل زباله رو رد کرده بودم و منتظر سومی بودم که بندازم تو سطل اما یه لحضه گفتم بگذار یه نگاهی بندازم نا سلامتی قول دادم که بخونمش !

خوندم ! همونطوری که فکر میکردم چرت بود ، چرت ! خنده م گرفته بود و حرص که چرا مردم اینجوریند ؟ به سطل زباله که رسیدم خواستم بریده روزنامه رو که معلوم نبود مال کدوم روزنامه ست رو پرت کنم و یه خورده بی خیال این جور حرفا بشم ...

کنار سطل زباله که رسیدم نمی دونم چطور شد ورق رو برگردوندم با یه خط درشت قرمز رنگ نوشته بود " کوزه گر از کوزه شکسته آب می خوره " .

اتفاق عجیبی بود ، بیش از اینکه به این تصادف عجیب فکر بکنم به فکری که مدتها ذهنم رو مشغول کرده بود ، فکر می کردم !

متن مربوط به کوزه گر اصلا به اون چیزی که من تو فکرش بودم ربطی نداشت اما بگی نگی من رو به یاد چیزهای عجیبی انداخت که من رو برد توی فکر ، انقدر عمیق فکر می کردم که متوجه نبودم از کجا به اون نقطه رسیده بودم ؟ از وسط خیابون ، از بلورا سمت راست و .... فقط می دونستم به یک نقطه ای رسیدم که نمی دونم چجوری و کی این مسیرو طی کردم .

به این فکر می کردم که گاهی لازمه آدمها یه نگاهی به اون طرف ورق هم بیاندازند شاید کمی عوضشون کنه و کمی وادارشون کنه فکر بکنند . رفتن پیش اون دوست اگرچه خالی از حرص و جوش خوردن نبود اما مقدمه ای شد برای پی بردن به یه چیزای خوب و این مهمترین چیزه و دیگه تصمیم گرفتم که همیشه توی زندگی پر از فراز و نشیبم گاهی به اون طرف ورق هم نگاهی بیاندازم .

این متن رو برای مخاطبان ننوشتم چون خیلی بی ارتباط به وبلاگمه اما اینو می نویسم تا شاید روزگاری باشه و من چشمم به آرشیو این روز نوشتم بیوفته و از ورقهایی که خیلی از ما هیچوقت نگاهی بهش نمی اندازیم غافل نشیم .