مهاجرت بزرگ 1

مهاجرت بزرگ 2

اقوام و طوایف دیرینه اند و قدمتشان به قدمت زندگی انسان بر کره ی خاک. اما ملت ها پیشینه ای بیش از 200 سال ندارند. فهم تفاوت این دو مقوله چندان مشکل نیست. طوایف بومی  تقریبا خودرویند یا به تعبیری دیگر رشدی خود به خودی دارند. ولی ملت ها ساختار هایی هستند که آگاهانه و هدفمندانه ، و اغلب کاملا مصنوعی ساخته شده اند و بدون تکیه بر ایدئولوژی ای خاص پایشان می لنگد. این مبنای ایدئولوژیک به همراه آیین ها و نشانه هایی مثل سرود و پرچم ، که همه جزو ملزومات آن است ، در قرن نوزدهم پدید آمد و از اروپا و امریکای شمالی به دیگر نقاط زمین گسترش یافت.

کشوری که می خواهد ملت تشکیل بدهد ، به خود آگاهی نیازمند است که خوب رمز گذاری و مدون شده باشد؛ همچنین به تشکیلاتی مثل ارتش ، گمرک ، دستگاه پلیس و دیپلماسی ، و نیز بسیاری از ابزراهای گوناگون حقوقی تعیین حد و مرز با دیگران ، یعنی استقلال ، تابعیت ، گذرنامه و جز آن ها ...

ملت هایی بسیار ، ولی نه همه ی ملت ها، موفق شده اند شکل های دیرین تر هویت جمعی را در خودشان تقویت کنند و به کل اجتماعشان گسترش دهند. چنین کارکردی از حیث روانی پیچیده است. احساسات ریشه دار و قدرتمندی که پیش ترها جانمایه و پشتوانه یکپارچگی اقوام و تیره های کوچک بود ، باید در این جا به نفع انسجام دولتی مدرن بسیج شود. چنین کاری معمولا بدون بهره گیری از« افسانه های تاریخی » انجام پذیر نیست . در این راه در صورت لزوم اسنادی دال بر گذشته ی پر افتخار یک قوم جعل و سنت های ستوده ای اختراع می کنند. مفهوم انتزاعی ملت تنها آنجایی به یک زندگی مسلم و بدیهی دست می یابد که دولت به طور طبیعی از بطن مناسبات کهن سر بر آورد. اما «هر اندازه پیدایش ملت ساختگی تر ، احساس ملی هم نابهنجار تر و تعصب امیز تر » خاصه آنجا که ملت دیرتر شکل گرفته اند – مثل ملت های دیر رسیده ی اروپا – که یا از دل مناسبات استعماری سر برداشته اند یا آن که مثل شوروی سابق و یوگوسلاوی اتحادیه هایی اجباری بوده اند مستعد فروپاشی و جنگ داخلی !

طبیعی است که در هیچ کجای دنیا ملت هایی یکدست، با مردمی همه هم خون و هم تبار ، وجود ندارد. با این حال آن احساس ملی ای که پیش تر این دولت شکل گرفته ، هیچ از واقعیت خوشش نمی آید و در نتیجه اکثریت معمولا با اقلیت ها در سازگاری در نمی آید و هر موج مهاجرتی را یک مشکل سیاسی تلقی می کند.

عمده ترین استثنای این قاعده دولت های نوینی اند که از اساس موجودیت خود را مدیون مهاجرت های گسترده و پر شمارند؛ مهمتر از همه امریکا ، استرالیا و کانادا . اسطوره های ملی و آغازین این کشور ها « لوحی سفید » است. اما آن روی شوم همین سکه براندازی اقوام بومی این سرزمین هاست که باقی مانده ی آن در کشور های آبا اجدادی خود تازه همین تازگی ها با برخی حقوق اقلیت ها دست یافته اند.

تقریبا تمامی ملت های دیگر موجو.دیت خود را از اثبات قاطعانه ی خود در قبال نفی دیگری گرفته اند . فرق خودی و بیگانه به چشمشان کاملا طبیعی می آید ، حتی اگر این فرق از دید تاریخی به غایت محل تردید باشد . اصرار گنددگان بر این فرق و تمایز در اساس باید به حکم منطق خودشان مدعی حضوری آبا اجدادی و بر خورداری از ریشه ی دائمی در آن منطق باشند. حال آنکه به راحتی می توان ثابت کرد چنین ادعایی نادرست است. پیش شرط یک تاریخ ملی بی نقص آن است که هر گذشته و واقعیت ناخوشایند و نامفید را به فراموشی بسپارد.

اما در را این فراموشی عمدی ، تنها دیگ هفت جوش نژاد و تبار نیست که انکارش می کنند. مهاجرت های بزرگ همیشه به جنگها و تقسیم بندی های نو می انجامد ، با این حال احساس ملی تعبیری خلاف واقع از این جنگ های پرهیز ناپذیر را خوش تر دارد . یعنی به خودش می باوراند که این زد و خوردها بیش از آن که محرکی مادی داشته باشد ، انگیزه ای خیالی دارد. چنین است که ملت در راه تاکید بر تفاوت حقوق خودی با بیگانه به میدان کارزار می رود ؛ و چنین میدانی جان می دهد برای شکوفایی مردم فریبی ...